سلام وقت بخیر
همسر بسیار خوب و مهربان و اهل کار و تلاشی دارم . همسرم نکات مثبت زیادی دارد که در مواقع ناراحتی یا بحث مدام این نکات مثبت را برای خودم مرور میکنم تا آرام شوم. و در همان لحظه هم تاثیر دارد و آرامم میکند اما در مورد دعواها و اختلافات و ناراحتی هایم اصلا آدم فراموشکاری نیستم و وقتی از موضوعی ناراحت شوم به هیچ وجه این ناراحتی و به قول معروف دل شکستن از ذهنم و دلم پاک نمی شود. حتی شده بعد ماه ها با پیش آمدن موضوعی مشابه ، تمام ناراحتی های ماه های قبل را که برایم حل نشده باقی مانده و همسرم از دلم در نیاورده، پیش کشیده ام. این باعث بدتر و بدتر شدن بحث های ما می شود.
اختلافاتی که داریم و معمولا به توافق نمیرسیم و حس سنگینی و ناراحتی ناشی از این اختلافات و بحث ها همیشه روی دل من هست:
اختلافات بسیار زیاد در مورد روابط زناشویی (گرمی همسر و سردمزاجی من که به نظر خودم ناشی از مشغولیات ذهنی و ناراحتی هایی است که از همسرم دارم نه ضعف جسمانی)
*احساساتی بودن من و مسخره بودن احساسات از نظر همسرم. مثلا من دوست دارم شب ها قبل خواب باهم حرف بزنیم و درد و دل کنیم،توی ماشین که هستیم صدای ضبط بلند نباشه و ما ساکت باشیم دوست دارم باهم صحبت کنیم و از همه چی حرف بزنیم، دوست دارم برای هم کادو بخریم به مناسبت های مختلف. دوست دارم وقتی مدتی از هم دوریم با پیامک به هم ابراز علاقه کنیم.
*همسرم کمی توی پول خرج کردن خسیسه. به عنوان مثال کادو خریدن کاملا کار بیهوده ای هست از نظر ایشون. هم برای من و صد البته برای دیگران.
*من اهل اجتماع و رفت و آمد و مهمونی ام و دوست های زیاد، همسرم تقریبا دوستی ندارند و به شدت فراری از جمع و مهمونی های شلوغ.
من عاشق زندگی توی شهر و وسط مردم . *همسرم عاشق عزلت گزینی و زندگی در جایی هر چه دورتر از شهر و شلوغی.
برای همین هیچوقت ایام عید، ایام تابستون، ایام تعطیلات، سیزده بدر و .... تفریح و مسافرت نمیریم و اگر هم بریم جایی میریم که هیچ کس نباشه و من اصلا اینو نمیپسندم.
*من عاشق مطالعه و علم و دانستن بیشتر هستم ، همسرم فراری از کتاب و نوشته . و حتی گاهی پیامک های من رو هم به زور میخونه . گاهی که مطلب جالبی میبینم و بهش نشون میدم به زور و اصرار من با میلی یکی دو خطش رو میخونه البته بدون توجه و فهمیدن موضوع و این بیشتر منو عصبی میکنه.
*مواقعی که همسرم بیمار است یا دردی دارد تا جایی که در توان دارم پرستاری و تیمار و دلسوزی میکنم ولی در مواقع بیماری یا درد من کمترین کمک ها از طرف همسرم به من میشود (خودش هم همیشه این را اعتراف میکند و میگوید نمیتوانم مثل تو باشم) و حتی گاهی دعوا و پرخاش هم میکند که چرا اینطور هستی و سرحال نیستی و .... در اینگونه مواقع واقعا احساس دل شکستن میکنم.
*هم من و هم همسرم عصبی و کم حوصله هستیم (البته قبلا نبودیم و طی این سالها شدیم) فرزند کوچکی داریم که این عصبی بودن و کم صبر بودن ما فرصت لذت بردن از شیرین کاری هایش را هم از ما گرفته و مدام از طرف یکی از ما توبیخ و دعوا میشود (بیشتر از طرف همسرم،در حدی که اغلب به من میگوید تو این بچه را لوسش میکنی و نمیذاری من تربیتش کنم) همسرم علنا اظهار میکند که حوصله بچه و سر و صدای آن و اذیت هایش را ندارد . هر وقت خوب و خوش اخلاق بود بیاریدش پیش من!
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید