2794

عدم رازداری همسر در زندگی مشترک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 244 بازدید

سلام امیدوارم که حالتون خوب باشه

من مشکلمو میخوام با شما در میان بزارم ممنون میشم راهنماییم کنید.

من ۲۴ سالمه همسرم ۳۱ سالشه، هر دو یک رشته خوندیم و میزان تحصیلاتمون به یک اندازه هست، ۸ ماه ازدواج کردیم ۸ ماه هم نامزد بودیم من خانواده همسرم رو خیلی دوست دارم چون دوتا خواهرشوهر خیلی مهربون دارم و پدرشوهر و مادرشوهرم هم فوق العاده هستند، تنها مشکل من همسرمه که به معنی واقعی بچهه ست، حالم از رفتارهاش بهم میخوره، هر مسئله کوچیکی رو بزرگ میکنه و در آخر به نفع خودش تموم میکنه کارهای منو جوری بزرگ نمایی میکنه و بد جلوه میکنه که من واقعا میمونم که این چه جور بشریه ما راحت هر دو هفته یکبار یه بحث و دعوایی داریم آخریش پریروز بود که خانواده شو دعوت کرده بودیم شب قبلش چون رفته بود با پسر خاله هاش خونه خالش جمع شده بودن و تا صبح بیدار مونده بودن برای اینکه من تنها نمونم موندم خونه مامانش فرداش که قرار بود مهمونی بدیم من صبح قبل اینکه بقیه بیدار بشن بیدار شدم رفتم خونمون، سوپ پختم، دسر آماده کردم، تزیئنات واسه سالاد انجام دادم ( همسرم ساعت ۵ اومده بود خونه و خوابیده بود ) بیدار شد روتختی رو کشید چندتا از لباساشو که شسته بودم ورداشت گذاشت کمد و حیاط رو جارو کرد بعد گفت که من میرم عینکمو میدم برام درست کنن منم گفتم این چند روز رو تحمل کردی امروز رو هم همینطوری تحمل کن به من کمک کن من غسل دارم باید برم حموم بعد آماده بشم هنوز سالاد هم مونده ( از صبح هم هیچی نخورده بودم نه صبحانه نه ناهار از بس کار ریخته بود سرم ) به حرفم گوش نداد و رفت. بعد تو اون گیر ها گیر بابام زنگ زد که خونه اید عموت میخواد بیاد گفتم بابا مهمون داریم ۹ نفریم منم دست تنها از صبح کار میکنم عمو بیاد نمیتونم به کارهام برسم بعد بابام برگشت گفت که تو داری مهمونتو از در خونت بیرون میکنی! انقدر ناراحت شدم که اعصابم بهم ریخت زنگ زدم به همسرم گفتم کدوم جهنمی رفتی بیا خونه داره مهمون میاد چند بار هم محکم کوبیدم روی تلفن، به بابام زنگ زدم گفتم بگو بیان. بعد همسرم اومد بهم گفت رفتارت خیلی زشت بود خیلی بیشعوری! و بعد گفت من به مامانم زنگ میزنم میگم که نیان ( میگم بچه ست واسه همین کارهاش میگما) بعد عموم اینا اومدن رفتیم بالا داشتن میرفتن دیدم مادر شوهرم اومد عموم اینارو بدرقه کردیم مادرشوهرم گفت چی شده خیلی نگرانم کردید منم از ناراحتی گریه م گرفت و همه چی رو تعریف کردم بعد گفت خب من کمکت میکنم اولویت اول خودتی و شوهرت بعد ماها شما خوش باشید ما هم خوشیم. بعد خونه رو جارو برقی کشید گفت برو حموم من رفتم حموم اومدم آماده شدم با هم سالاد رو درست می کردیم که همسرم رفت بیرون بعد مادر شوهرم گفت که من بهش گفتم که به خاطر حرف بابات ناراحت شدی و اون حرف رو زدی اما بدون که اون خیلی حساسه و حتی نه من و نه پدرش با صدای بلند باهاش صحبت نکردیم منم گفتم مامان جان چه ایرادی داشت اگه نمیرفت و میموند خونه تا من به بابام نگم که عموم نیاد و اونم ناراحت نشه چی میشد خونه رو جاروبرقی میکشید من میرفتم حموم میومدم آماده میشدم (سر جمع ۲۰ دقیقه نشد ) و به شما هم نمیگفت و خودمون مشکلمون رو حل میکردیم بعدش مادرشوهرم بهم گفت باهم روبوسی کنید و صحبت کنید. همسرم یکی دوبار سوال پرسید اما من جواب ندادم و قیافه گرفتم اون شب هم یه کلمه با هم صحبت نکردیم تا به امروز. ما نامزد بودیم به خاطر یه موضوعی که اگه تعریف کنم خسته کننده میشه کاری کرد که  بابام گفت بیا جداشو من همون دفعه اول گفتم هر اتفاقی افتاد دوست ندارم خانواده هامون بدونن اونم قول داد که نگه حالا که اون شب مامانش خبردار شد و چون خط قرمز منو رد کرده میخوام باهاش همینطوری باشم.

چیکار کنم همسرم بحث خانوادگی مون رو به خانوده ش نگه؟

ممنون بابت وقتی که گذاشتید

اطلاعات تکمیلی

جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم.ممنون از توضیح مفصلی که دادی.ناراحتیت از اون اتفاق قابل درک هست.ولی اتفاقی که داره میفته خیلی غیرطبیعی نیست.شما و همسر دو فرد از دو فرهنگ و تربیت متفاوتید.در زندگی فردی مشکلاتی داشتید و بدلیل بستر پر عشق خانواده، نقد و یا تعدیل نمی شدید.ازدواج رابطه دشوار و سازنده ایه.چون بسیار نزدیک هست و فشار زیادی برای تغییر روی طرفین ایجاد می کنه.قطعا هردوتون نسبت به روزهای اول آشنایی خیلی تغییر کردید و صبورتر و پخته تر و منعطف تر شدید.فقط نباید برای رسیدن به شرایط ایده آل عجله کنی و رابطه ی رو به رشدتون رو تخریب کنی.در نمونه ای که گفتی همسرت تعامل نسبتا خوبی باهات داشته و گرچه بهتر بود کنارت میموند، ولی مرد بی مسوولیتی نبوده نسبت به مردان نرمال اطراف! از هر اتفاق تلخ زوجی در سالهای اول ازدواج، باید درس بگیری که تکرار نشه.مثلا اینکه کارهای یک مهمانی رو از روز قبل آماده کنی. توانایی محترمانه رد کردن درخواستهای بی موقع رو کسب کنی. میشد شماره عمو رو از بابا بگیری و خودت با ایشون صحبت کنی و ضمن عذرخواهی زمان نزدیکی رو برای دیدار سرحوصله شون هماهنگ کنی که بدون رنجش و دستپاچگی اون شب رو سپری کنی؛ و یا در هنگام صحبت با همسرت در تلفن از رفتارهای تحریک کننده مثل کوبیدن روی گوشی پرهیز کنی چون هر عملی عکس العملی داره که قطعا برات خوشایند نیست.خلاصه سختی سالهای اولیه زندگی طبیعیه تا با هم همخو و هماهنگ بشید.سخت نگیر.با همسر آشتی کن و از رابطه با اگاهی از طبیعی بودن این تنشها لذت ببر.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

آموزش رازداری به کودک

پاسخ با سلام از جدول رفتاری و سيستم تقويت پاداش استفاده كنيد ٤ تا رفتاری كه واستون الويت داره بزاريد در جدول و استيكر بدين رازداری هم جز رفتارهای جدول باشه.از قصه گويی هم می تونيد استفاده كنيد به صورت سوم ...

عدم رازداری پسر شش ساله

پاسخ دست عزيز سلام آموزش رازداري مانند ساير رفتارها بايد به كودك آموزش داده شود و بيشترين تاثير را زماني دارد كه كودك از ما الگوبرداري مي كند و بايد بصورت غير مستقيم باشد چرا كه كودكان اين گروه سني معمولا ...

رازدار نبودن همسر

پاسخ دوست عزيزم سلامببينيند اينكه شما ميگين چطور به همسرم بفهمونم كه من ناراحت ميشم يعنی يا شما واضح و شفاف و به طور صحيح برای ايشون توضيح ندادين كه متوجه بشن يا فهميدن ولی حالا ايشون اين رفتار رو بنا به ف...

رازدار نبودن شوهرم

پاسخ سلام دوست عزیز ممنون از اینکه ما را انتخاب کردید . در مورد خواهر شوهرتان آیا بینید که اینها کلا خانواده راحتی هستند یا وقتی در کنار شما قرار میگیرند این فرمی هستند . و اینکه سعی کنید خیلی حساس نباشید ...