سلام. دوست عزیز
بهار مبارک
اینطور که متوجه شدم، شما در توضیحاتتون چند مورد رو بیان کردید:
اینکه فوق لیسانس دارید و همسرتون دیپلمه هستند و البته ایشون همه جوره در تحصیل، شما رو حمایت کردن.
اینکه حق طلاق دارید. 3 دانگ خونه دارید. حمایت هر دو خانواده رو دارید. برای معاشرت با خانواده به تنهایی منعی ندارید.
همسرتون شغل مناسبی ندارن. کینه، لجبازی و بهانهگیری میکنن و خانواده به شما میگن بهتره از ایشون جدا بشید.
میخوام خوب فکر کنید ببینید از چه زمانی مشکلات بین شما و همسرتون کمکم شروع شدن؟ چون میگید ابتدا ایشون از همه نظر خوب بودن. ببینید چه اتفاقی افتاد که کمکم مشکلاتی بین شما ایجاد شد.
و به یاد بیارید برای حل اون مشکلات، چه راهکاری انتخاب کردین.
اینطور که متوجه شدم، همسر شما با توجه به اینکه درآمد و شغل مناسبی ندارن، از نظر مالی در تنگنا هستن و این مساله به خصوص برای آقایون که مسئولیت ادارهی زندگی رو دارن، مشکل کوچیکی نیست. و وقتی که حرفهای رو شروع کردن، شما گفتید که از ایشون شکایت کردین.
من نمیدونم مشکل چی بوده و قصد ندارم در این زمینهی خاص، قضاوت کنم اما میخوام یادآوری کنم که بهتره سعی کنیم مسائل مربوط به همسرمون رو دوتایی حل کنیم. گاهی شکایت به دادگاه حق ماست اما میتونه رابطهی عاطفی ما با همسرمون رو تحت تاثیر قرار بده. یا درددل با خانواده حق ماست ولی نتیجهش میتونه این باشه که دیگران از سر دلسوزی، طلاق رو به ما توصیه کنن. طلاق، راه حل بدی نیست ولی نه برای همه.
به سوالاتم خوب فکر کنید و سعی کنید همونطور که میگید همسرتون همیشه همه جوره شما رو حمایت کردن، الان هم شما در این شرایط از نظر عاطفی حمایتش کنید. تشویقش کنید شغل مناسبی برای خودش پیدا کنه. با هم حرف بزنید. بهش بگید که حمایتها و محبتهاش رو فراموش نکردین و دلتون میخواد رابطهتون مثل قبل یا حتی عالیتر از قبل بشه.
اگر براتون امکان داشته باشه همراه هم برای زوجدرمانی حضوری مراجعه کنید که خیلی بهتر هست.
اگر تمام تلاشتون رو کردین و همسرتون مایل به ادامهی زندگی با شما نبودن، بعدا میتونیم در موردش بیشتر صحبت کنیم. ولی فعلا به بهبود رابطهتون فکر کنید و همیشه امیدوار باشید.
روزگارتون به شادی🌹🌹🌹
مشکل میگه از 2سال اول زندگی شروع شده
میگم کجاش
میگه گفتم برو یه لیوان آب بیار گفتی صبرکن یا گفتی خودت بخور
یا گفتم جورابمو بنداز ماشین رفتی تمیزشو از اتاق آوردی و اونو سریع نشستی
مسخره نیس؟
باااااارها گفتم باشه قبول بیا ازین به بعد و بسازیم
میگه از ذهنم فراموش نمیشه کارات و تا چیزی میشه شروع میکنه از روز اول رو به یاد آوردن
سلام عزیزم.ممنون از پاسخگوییتون
همسرم من شغل داره ولی تاحدودی حلال نیست و من اینو بعد عروسی فهمیدم.چون از اول اومدن چیز دیگه ای درمورد شغلشون گفتن و گفتن فرهنگی هستن.اتفاقا وضع مالی خوبی دارن اگرچه هرچی دارن به اسم مادر و پدرشون هست علی رغم تمام مخالفتها و نارضایتی من.
ایشون اصلا اهمیت نمیده به من اصلا هیچی درمورد من نمیدونه.میگه احساس تو زندگی بی معناست.همه جا تنها میرم.حتی الان که عیدهستش رفته شهرستان خونه فامیلاش و تلفن منو جواب نمیده و میگه توهم برو خونه فامیلات و هیچی برای خونه و من نخریده که کسی نیاد.
اینجوری بهتون بگم که اصلا براش اولویت ندارم
تا میخوام باهاش صحبت کنم و مشکلاتمونو حل کنیم دادو قال میکنه و میگه تو فقط بگو تو خونه چشم من هرچی گفتم
فقط به من میگه بشوروبپز اگه چیزی برات خریدن تشکر کن و نگو چیزی میخام البته این ناشی از فرهنگ و آموزش بد خانوادش هستش.
واسه همه با جون و دل همه کارمیکنه جزمن
مشکل از جایی شروع شد که خانوادها به خاطرمشکلات ما قهر کردن ایشون جمع شدن سال 92.ازون روز مشکلات بیشتر شد.چون ایشون شدیداااا کینه ای هستن و خودشم قبول داره.خانواده ها جمع شدن و پدرمن دید همه جوره ایشون داره توهین میکنه گفت باشه شماها نمیتونین زندگی کنین حساب کتاباتون رو روشن کنیدو جداشین اشکالی نداره که.ازون روز بابای من شد پول دوست و مدام این رو توی سرمن میزنه که من یه برگه نوشتم یه شب که توخونه تنهابودم که من مهریم رو بخشیدم که مشکلات حل بشه.ولی ازون روز پروتر شد که بهتر نشدتا اینکه پارسال برگه رو پیداکردم و پاره کردم و فهمید و اومد گفت باید باز بنویسی که قبول نکردم و گفتم با نبود این برگه چیزی از زندگیمون عوض نمیشه که من با میل خودم بخشیدمم ولی ایشون ربطش میداد به چیزای دیگه میگفت بامن معامله کردی.خلاصه اینکه گفت تا باز نویسی که مهرتو بخشیدی من میرم و گذاشت رفت و من 2ماه تنها زندگی کردم بعدخانوادم فهمیدن و شکایت کردم.بعد 8ماه تصمیم گرفتیم برگردیم و همچی رو فراموش کنیم ولی همچنان لجبازیش با خانوادم به جاس
همچنان تا حرف میشه شدیدااا توهین میکنه
همچنان تا صحبت میکنیم ربطش میده به مهریه و گذشته و میگه منو کشوندی دادگاه و بابات یادت داده و این حرفا
من اوایل با خانوادش 1سالی رفت و آمد نکردم مثله خودش ولی باز گفتم برای درست شدن زندگیم برم رفت و آمد و شروع کنم و اینکارو کردم ولی باز بی احترامی میکنه و میگه بابات باید غرورشو بشکنه و بیاد
سر هیچی داره زندگیشو بهم میریزه ولی نمیفهمه
میگه برام مهم نیس زندگیم بهم بخوره
تا باهاش حرف میزنم میگه هرییی خوش اومدی بزار برو
خسته شدم نمیدونم چیکارکنم بخدا
میخام تا جوونم یه تصمیمی بگیرم
مشاوره هم رفتیم 4جلسه و اون اقا گفتن که میشه مشکلتون حل بشه ولی هرجلسه که میومدیم بیرون تا خونه فحش میداد که من پول میدم و طرف حرفای خودم رو بهم برمیگردونه که آخر بیخیال رفتن مشاوره شدم اصللا
ممنونم از راهنمایی و پاسخگوییتون دوست عزیز