2794

وسواس فکری و ترس از دست دادن عزیزان

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 1225 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام . وقت تون بخیر.من یازده ماهه ازدواج کردم و همسرم رو خیلی دوست دارم،و ایشون هم من رو خیلی دوست دارند. تقریبا دو سال پیش پدرم بر اثر سیروز کبدی ، از دنیا رفتند.و به پدرم خیلی وابسته بودم.به شدت درگیر بیماری پدرم بودم و هنوزهم خواب پدرم رو میبینم توی خواب هام بابام مریضه . اصلا قادر به یادآوری خاطرات بابام یا دیدن عکسش نیستم تحملش برام سخته.

الان هم به خاطر علاقه و اینکه جز همسرم کسی رو ندارم خیلی بهش وابستگی دارم.زمانی که سرکار هستن باهام در تماس هستن و من همیشه با تاکید زیاد میخوام که بی خبرم نزارن.اگه بی خبر بمونم فکرای بدی میکنم همش فکر میکنم یه اتفاقی دور از جونش ، افتاده.تمام فکرای منفی میکنم.خیلی برای همسرم دعا میکنم و از خدا طول عمر و سلامتیش رو میخوام اما این وسواس فکری خیلی داره اذیتم میکنه از این افکار خسته شدم . باعث میشه فکر کنم که خدا فقط منتظره ببینه من کی رو دوست دارم ازمن بگیره.مخصوصا وقتی میشنوم که میگن خدا بنده هاش رو با چیزایی که دوس دارند امتحان میکنه.دوس ندارم خدایی نکرده همسرم مثل بابام چیزیش بشه.مخصوصا شب ها این افکار زیاد میشن.کش به دستم بستم و موقع این افکار کش رو کشیدم ، یا حواسم رو پرت کردم یا گفتم عمر دست خداست ، اما تاثیری نداره . نمیدونم ربطی داره یا نه اما جدیدا همش لبم رو میکنم . ممنون میشم راهنمایی  کنین از این افکار رها شوم اینقدر نترسم فکر بد نکنم . 

اطلاعات تکمیلی

سن۲۷جنسیتزنشغلنقاشوضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست گرامی
مرگ حقیقتی است که مانند تولد وجود دارد و هیچ کدام از این دو حادثه مهم در کنترل و اختیار بشر نیست. با این حال در فاصله بین تولد و مرگ بسیاری از امور در کنترل ما است که بهتر است برآن‌ها تمرکز داشته باشیم فکر کردن به مرگ نه تنها بد نیست بلکه به ان توصیه هم شده لکن شما به مقوله مرگ فکر نمیکنید بلکه دغدغه آن را دارید واین دو باهم فرق میکند ( اگر فکر مرگ و نگرانی حاصل از آن به شکل تکراری، همیشگی، چسبنده و خارج از کنترل ذهنتان را درگیر می‌کند و نمی‌توانید این افکار را مدیریت کنید، به طوری که در انجام کارهای روزمره مثل خواب، خوراک، تمرکز در مطالعه و... خلل ایجاد کرده است، شما با «دغدغه» مرگ روبه رو هستید )

بدون شک تجربه ناخوشایند  شما (از دست دادن پدر) در بروز چنین حالاتی بی تاثیر نبوده است لکن برای اینکه بتوانید به چنین افکاری غلبه کنید چند راهکار رو به شما ارائه میدم

موفق ترين راه براي مبارزه با ترس بی اعتنائی به آن و عملی در جهت عكس آن انجام دادن است .برای مثال وقتی فكر مرگ عزيزان به ذهنتان خطور كرد بگوييد آن ها هنوز زنده اند و به اين زودی نمي ميرند.

سعي كنيد برای ترس هاي خود جوابهاى آسان و كوتاه عرضه كنيد. مثلا در مورد ترس از مردن عزيزان بپرسيد «آن ها كی می ميرند؟» بعد به خود بگوييد «هيچ كس جز خدا نمى داند كه چه موقع كسى مى ميرد، ولى بيشتر ما زمان خيلى زيادى زندگى مى كنيم.

 سعی کنید ارتباط معنویتان را با خدا بیشتر کنید 


با توجه به توضیحاتی که داده اید بنظر میرسه نیاز به مشاوره حضوری دارید چرا که این افکار به قدری درشما تاثیر داشته که در رفتار شما تاثیر گذاشته ( کندن لب و افکار وسواسی )
این افکار ریشه در گذشته حل نشده شما دارد و با روان درمانی میتونید این افکار را مدیریت کنید 
ایام به کام

تجربه شما

login captcha

سلام من ۲۸ سالمه و از ۱۲ سالگی بابامو از دست دادم و با مادرم هستم والله من اون خانومرو خیلی خوب درک میکنم چون منم گرفتار این افکار شدم کنکور phd دارم ولی الان یک هفتست که نتونستم کتابهامو‌ب خونم همش این افکار میاد تو ذهنم تو هیچی پوچی تنهایی و همش میگم خدای نکرده مادرم طوریش بشه من چه خاکی تو سرم بریزم و همش دعا میکنم خدا به من دیگه داغ دیگه ای نشون نده میگم الان مادرم ۴۸ سالشه ایشالله ۱۰۰ زنده است بعد افکار میاد خب بعد ۱۰۰ از دست بدی چی ؟ خیلی حالم بد است و دلیل این ناراحتیم این بود که یه شخص بهم گفت تک فرزندی بدبختیه و زندگی تو بدبختیه تو کسیو نداری والله نمیدونم چیکار کنم وضع روحیم خیلی خرابه ، همش میگم من اینده کیو دارم بچه هام نه دایی دارن نه عمه بعد این افکار میشینم گریه میکنم