سلام دکتر عزیز، من و شوهرم یک سال قبل از ازدواج دوست شدیم همسر من در آن زمان زن داشت ولی به من نگفت . 5 ماه با ایشون رابطه دوستی داشتم و حتی رابطه جنسی هم داشتیم چون من هم مطلقه بودم در صورت ناراضی بودن ولی به اجبار او چند بار داشتیم ، ولی بعد 5 ماه بهش گفتم بیا خاستگاری گفت نمیتونم باید 6 ماه دیگه صبر کنی منم رابطه رو تمام کردم ولی بعد 5 ماه دوباره آمد و من فهمیدم که زن داره ولی گفت دارم طلاق میدم به میل خودم ،گفت زنم کلاهبرداره منم نمیخوامش، بعد همسرش رو طلاق داد با من ازدواج کرد منم همیشه وجدانم بابت رنش ناراحت بود هر چند که من باعث جدای شون نبودم هر چند با من دوست بود من نمیدونستم که زن داره حتی چند بار گفتم گفت نه ندارم، خیلی دروغ گفت . گفت خونه و ماشین و کار دارم ولی بعد ازدواج هیچ کدوم رو نداشت، با دروغ و خیانت به زنش و کلک منو بدست آورد من خر هم وابسته اون شدم حتی مشاور ازدواج رفتم گفت نکن گفت این آدم نمایشی هست و عادت به دروغ داره ، ولی باز گوش ندادم ، بعد دو ماه از عقدمون 100 میلیون سفته داد به زن اولش بابت نمیدونم بدهی های قبلی و وام ها، اون 38 سالشه و من 32 سال، اون 3 بار ازدواج کرده من دوبار، ولی دکتر عزیز به خاطر سفته ها آواره شدم شهر غربت رفتم خونه خواهر شوهر سر سفره اون نشستم چون شوهرم به خاک سیاه نشست ولی کسی قدر من رو ندونست و آزارم دادند، شوهرم زبونش دارز بود که به خاطر زندگیت باید تحمل کنی ، بعد برگشتیم شهر خودمون پدرم برام خونه کرایه کرد به خرج خودش ولی آقا باز منو آزار میداد دکتر شوهرم بعد دو ماه ول کرد رفت شناسنامه و کارت ملیش برد و رفت، گفت یک سال نمیام دلت خواست طلاق بگیر حق طلاق وقتی که سفته امضاع کرد داد ، ولی باز برگشت دوباره 6 ماه بود و باز یه دعوا که شد دوباره ول کرد رفت 50 روز نبود بعد دوباره اومد التماس و غلط کردن که به خدا عوض شدم، شوهرم با هر بحث زندگی رو به مو میرسونه بد پدر و مادر و برادر من زنگ میزنه و مادر خودش رنگ میزنه همه رو جمع میکنه که زنمو نمیخوام ، به من میگه تو همخونه منی ،دکتر بد اخلاق و بد دهنه و فحش میده، دل سنگه و دلش اصلا برای کسی نمیسوزه ، پول مردم رو میگیره و حالا کی پس بده خدا میدونه اصلا شایدم نده حتی از داماد شودن ،نمیگه خواهرم به مشکل میخوره ، دکتر نه سلامی میده نه خداحافظی میکنه، منم دیگه خسته شدم میخوام طلاق بگیرم، مشکلم اینجاست از بس التماس کرده خسته شدم ، میترسم جدا بشم ازش بهش ظلم کرده باشم، در صورتی که میدونم با این باشم آینده خودم رو به باد دادم با من بمون نیست اعتمادی بهش ندارم.
اطلاعات تکمیلی
سن32جنسیتزنشغلخانه داروضعیت تاهل
خانم دکتر خواهش میکنم بخونید خیلی مهمه
خانم دکتر الان شوهرم به خاطر احساس خطری که میکنه میگه خوب میشم تو طلاق نگیر خطر از دست دادن من.
ولی خانم دکتر فردا که من شد 35 سالم و یه بچه بقلم بود این شوهرم میدونه دیگه تو این سن و این شرایط من چیزی ندارم که بخوام طلاق بگیرم باید بسازم این آقا دوباره برمیگرده به اون روند بدش، من از این میترسم، چون این آقا الان فقط به خاطر ترس از دست دادن میگه متحول میشم و گرنه چرا زمانی که اسم طلاق نبود زمانی من مجبور بودم بسازم ایشون بیشتر بد میشدند چون فکر میکردن من همیشه هستم ایشون هر جور که باشند، من الان میتونم برم دنبال زندگیم و آینده مو بسازم ولی فردا که 40 سالم شد فردا که بچه دار شدم دیگه باید بسازم و ایشون از این مجبور بودن من استفاده میکنه ،چون اخلاقشه، الان میدونه مجبور نیستم زندگی کنم داره خودش به تلاش و التماس و غلط کردن میندازه، ولی فردا که ببینه من مجبورم بمونم دوباره بد میشه و چون اهل تلافی کردنه و چون آدمیه که چیزی رو فراموش نمیکنه میدونم که تلافی همه رو میکنه
سلام و عذر میخوام بابت تاخیر در پاسخدهی خانم عزیز من متوجه این احساس نگرانی و عدم امنیت شما هستم اما لازم هست که توجه داشته باشید که این نگرانیها و داشتن امنیت روانی در یک زندگی زناشویی دوطرفه هست و طبیعتا برای همسر شما هم مطرحه. اینکه همسر شما چگونه بوده و حالا چطور رفتار میکنه مهم هست اما ملاک انتخاب شما و تصمیم گیری شما و نوع تفکر شما بسیار مهم تر هست. من از مطالبتون اینطور برداشت میکنم که ظاهرا خیلی خوش بینانه تصمیم به این ازدواج گرفتین و انجامش دادین و خب طبیعتا نتایجی که مورد دلخواهتان بوده را دریافت نکردید. شما 2 بار ازدواج داشتید و در نظر داشته باشید که شاید این ناکامیها حاصل تعجیل در تصمیم گیری و عدم تحقیق و شناخت مناسب بوده. ازدواج یک تعهد روانی و شرعی و اخلاقی و قانونی است به این معنا که شما با توجه به شناخت مناسبی که پیدا میکنید تصمیم میگیرید که متعهد شوید به همراهی کردن طرف مقابلتون با تمام خوبی ها و بدیها، با تمام خوشی ها و نا خوشی ها، سختیها و خیلی از موارد غیر قابل پیش بینی. همسر شما هم پاسخ مثبت شما رو دلیلی بر تایید خودش تلقی کرده پس طبیعیه که با توجه به اینکه ایشون هم 3 بار ازدواج داشتن از اینکه اینبار هم شکست بخورن نگران خواهند شد. پیشنهاد من به شما این است که فعلا به فرزنددار شدن فکر نکنید و تمرکزتون رو معطوف کنید به اینکه چه نکات مثبتی در همسر شما وجود داشته که موجب شده ایشون رو به عنوان همسر انتخاب کنید. اگر به یک باره همه نکات مثبت از بین رفتن و در حال حاضر همه چی منفی هست نشان از باورهای ناکارآمدی است که در شما وجود دارد و باعث میشوند که دوباره و دوباره چنین ناکامیهایی رو تجربه کنید لذا خیلی خوب است که باورها و طرز تفکر خودتون رو چه در شروع این رابطه و قبل از ازدواج و چه در وضعیت کنونی بررسی کنید. جنبه های مثبت و منفی انتخابتون رو در نظر بگیرید. نکته دیگری که لازم هست ذکر کنم این است که خوشبختی یک پکیج آماده ی بیرونی نیست که به ما هدیه بدن یا یک نفر در اختیار ما قرار بده بلکه مفهومی است که خود ما میسازیمش. انشالله که بتونین با حفظ آرامش تصمیم مناسبی بگیرید و پیشاپیش فرا رسیدن سال نو رو هم بهتون تبریک میگم و امیدوارم با حس بهتری سال جدید رو آغاز کنید🌹
خانم دکتر همش میگه متحول شدم دیگ اون اشتباهات نمیکنم،خانم دکتر من تو این زندگی آینده مالی ندارم،ایشون نه بیمه داره نه خونه نه ماشبن تازه کلی بدهی داره،جایی هم 100میلیون سفته داده،و میگه اونا دنبال من نمیان ،خانم دکتر اصلا متحول شده اخلاقش درست میکنه،ولی مشکلات مالی چی،خانم دکتر من دلم میخواد فرزند داشته باشم ولی میدونم که نمیشه باایشون ،
سلام خانم دکتر. من دلم میسوزه چون خیلی التماس میکنه ،بعدشم من قبلا از همسر قبلیم جدا شدم دلم نسوخت براش، ولی الان این خیلی ابراز ندامت میکنه میترسم درحقش بد کنم برم دنبال زندگیم، ولی میدونم باهاش آینده ای ندارم و بمونم خودمو بدبخت کردم میترسم موندم توی دو راهی سخت،خانم دکتر الان بچه ندارم و زندگی بی بچه نمیشه. چطور با این روند بچه دار بشم نمیشه هم که کلا توی ترس زندگی کنم . لطف کنید من رو نجات بدید
من از همسر قبلی جدا شدم این حس دلسوزی رو نداشتم، ولی از ایشون میخوام جدا شم این حس دلسوزی دارم، خیلی بدبخته خیلی، ولی خیلی سنگ دله خودش باعث بدبختی هاشه، الان التماس کردنش و حال بدش من رو ناراحت کرده، اگه التماس نمیکرد و حالش بد نبود دلم نمیسوخت، میدونی خانم دکتر الان همش التماس میکنه،
اینکه به حال همسرتون اهمیت میدید خیلی خوبه اما آیا فکر میکنید زندگی را میشود بر پایه دلسوزی بنا کرد؟ آیا این که ایشون التماس میکنن دلیل کافی برای ادامه زندگی هست؟ خوب فکر کنید که شاید در این التماس کردنها یه حس مهم بودن و توجه به شما انتقال داده میشه و همین شما رو ترغیب میکنه که ادامه بدید! در زندگی زناشویی مسائل و اختلافات زیادی پیش می آید که با شناخت و آگاهی در وهله اول نسبت به خودتون بهتر میتوانید این مشکلات رو پشت سر بگذارید اما شما چقدر به نیازهای روانشناختی خودتون در این رابطه آگاه هستید؟ دقت کنید که نقش ناجی را بازی نکنید چرا که در نهایت این شما هستید که احساس قربانی شدن را پیدا میکنید. هر تصمیمی که شما در این ارتباط بگیرید بهتر است که در وهله اول خوشحالی و رضایت خاطر شما رو به همراه داشته باشد.