2794
سلام من میخوام شرح حال زندگی همسرم رو براتون بگم لطفا نظره قطعی تون رو به عنوان کسی که سر رشته و تجربه و تخصص دارید و بی طرف هستید برام خیلی مهمه خیلی طولانیه باید مختصر بگم همسره من ۴۴ سالشه از جوانی یعنی بعد از سربازی گرفتار مواد مخدر شد ایشون به خاطره دوستی با یک دختر و رابطه ای که باهاش داشت بخاطر ترس از شکایت و آبروریزی و به اصرار اون دختر باهاش ازدواج میکنه ولی در حالیکه هیچ علاقه ای بهش نداشته متاسفانه خیلی زود باردار میشه ولی همسرم به شدت تنفر داشته و خیلی زود طلاق میگیرن دخترش هم به مادرش داد تا چندین سال ارتباط خوبی داشت و میدید دخترش رو اما بعده ها مادرش دیگه اجازه نمیده پدرش رو ببینه همسر من بعد از هفت هشت سال دوباره ازدواج میکنه اینبار با خانمی که قبلا ازدواج کرده و یک پسر دارد ده سال بیشتر باهم زندگی کردن با وجود ۲ پسر سرانجام طلاق گرفتن بزرگترین دلیل اش هم اعتیاد اش بود اما با اون خانم دچار مشکلات شخصیتی شده که اصلا به عنوان یه مرد قبول اش نداشته جلوی بجه هاش مرتب از اعتیاد پدرشون میگفته و این بنده خدا رو حسابی کوچیک میکرده البته از لحاظ مالی خیلی مشکل نداشتن چون همسرم کار میکرد خوده خانواده همسرش هم رسیدگیشون خوب بود و فوق العاده ولخرج که یک شبه یک میلیون تومان رو خرج میکردن اهل حلال و حرام هم نبوده و با سواستفاده از خیر ین برای کمک پول و وسایل جمع آوری میکرده اما همه رو برای زندگی خودش خرج میکرده به طرز بیمار گونه ای هم دروغ گو بودن اینها رو که میگم به خودم ثابت شده و دیدم نه فقط به تعریف های همسرم باشه تا بالاخره همسرم و به زندان به خاطره مهریه به زندان میندازه و خونه بالای شهر و ماشین و حضانت بچه ها رو میگیره تا آزاد بشه وحتی به دروغ به همسرم میگه بیا طلاق بگیریم تا من بتونم از فلان موسسه وام بگیرم چون سرپرست من هستم بعد از طلاق خانه و ماشین و همه چی رو میفروشه رو میره دلیلم برای گفتن این حرفها این بود که همسرم اعتیاد داشت چندین بار هم تصمیم به ترک گرفته اما بعد از چند ماه دوباره برگشته خلاصه همسرم وقتی در زندان بوده سلامت خودش رو به دست میاره بعد از زندان چند ماه کناره پدر و مادر خودش که باغ دار هستن و در آمد خوبی داشتن زندگی میکنه ولی بعد تصمیم میگیره روی پای خودش زندگی میکنه و به یکی از شهرستان های تهران میاد دریک کارخانه به عنوان سرپرست مشغول به کار میشه البته آشنا داشته شب ها هم همونجا میخوابیده خانه سرایداری ۲ سال تمام بدون اینکه سمت مواد بره زندگی خوبی داشته و توانسته مبلغی رو پیش صاحب کار پس انداز کنه که بعده ها همون مبلغ رو صاحب کار بهش نمیده که ماجراش طولانیه یه جورایی سرش کلاه میزارن خلاصه ترک مواد روی سلامت فکری و روانی اش تاثیره خوبی داشته و خیلی بهتر و نرمال تر از سالهای گذشته زندگی میکرد تا اینکه با واسطه ای با بنده آشنا میشه ایشون در مرحله اول تا مراحل آخرین که منجر به ازدواج شد خیلی از مسائل رو از بنده پنهان کردن البته همون روز اول گفتن که انجمنی هستند شرایط مالیش معمولیه و گفتن اگر بخوای هرجایی که بخوای میتونیم زندگی کنیم من فقط اطلاع داشتم که ایشون یک باز ازدواج کرده و طلاق گرفته و دوپسر دارن از ازدوج قبلشون اطلاعی نداشتم از اینکه چه اتفاقاتی در زندگی گذشته شون افتاده خبری نداشتم پدر و مادرش هم که برای خواستگاری آمدن فقط روی همون انجمنی بودنشون تاکید داشتن که بنده نزاشتم کسی از خانوادم متوجه بشه و با شناختی که از ایشون پیدا کردم خواستم که ازدواج کنم بنده در حال حاضر ۳۱ سال دارم یک بار ازدواج کرده بودم ولی همسرم متاسفانه بعد از سه و سال و نیم زندگی مشترک به دلیل سکته فوت کردن و من در اوج جوانی در۲۵ سالگی بیوه شدم بخاطره فشارهای زیادی که روم بود و فرهنگ غلط خانوادگی که باید هرچه زودتر ازدواج میکردم بعد از دوسال و بعد از چندین خواستگار مختلف که اکثرا طلاق گرفته و بچه دار بودن با ایشون آشنا شدم ایشون تنها کسی که بود تنها زندگی میکرد بدون فرزندانشون تنها کسی که بود که احساس کردم حرف و دلمان به هم میخورد تنها کسی بود که وقتی علت طلاق را پرسیدم گفت خودم هم مقصر بودم بقیه همه همسرانشان را مقصر میدانستند ایشون از مال دنیا چیزی نداشت چون قبلا خانه بزرگی که در بهترین نقطه تهران داشتن و ماشین اشون رو به همسره سابق داده بودند من شخصا هم کسی نبودم دنبال شرایط مالی خاصی باشم به هر حال ما ۴ سال پیش ازدواج کردیم همسره بنده با تمام نواقصی که داشت و داره دارای یک امتیاز ارزنده میباشه و اونم اخلاقشه نه فقط من بلکه با همسره سابقشون هم حرف زدم همین رو گفتن خانواده دوستان و هر کسی که یک ساعت با همسرم همنشین شود متوجه اخلاق و منش ایشان میشود ایشون خیلی مهربان و زن دوست و صبور هستن خون گرم و با نشاط و بذله گو فوق العاده عاطفی هستن تا جایی که طاقت دوری من رو تا یک ساعت هم نداشتن ولی متاسفانه و بدبختانه بعد از ازدواج ما ایشون با ارتباطی که برادره خوده پیدا کرده برادرم اعتیاد دارن دوباره به سمت مواد برگشتن تمام آمال و آرزوهای من همان روزهایی که فهمیدم ناخواسته باردارم با فهمیدن اعتیاد همسرم به ویرانه ای تبدیل شد اما اما خودم رو تباختم تنهاش نزاشتم باهاش زندگی کردم اما ایشون اون شرایط سالهای قبل رو نداشت پدر و مادرش و خانوادش تردش کردن وقتی متوجه شدن دوباره برگشته دیگه باهاش قطع ارتباط کردن من رفتم براش کلینیگ پرونده باز کردم و زیره نظر پزشک متادون درمانی رو شروع کرد از این ۴ سال ۳ سال زندگی خوبی داشتیم با اینکه درآمد کمی داشت با اینکه مصرف متادون روی احساسات جنسی اش اثر بدی گذاشته بود و بخاطره ترس از بیکاری جرات کم کردن یا کنار گذاشتن متادون رو نداشت در این مدت با تلاش های من ارتباط مان با خانواده اش بهتر شد و وقتی گفتم من راضی ام اونها هم کمی آرام شدن ولی باز از لحاظ مالی در بایکوت قرار داشت با اینکه وضعیت مالی خانواده اش خیلی خوب بود تا اینکه یک سال پیش وقتی پدرش گفت بیا باغ کناره دست من کار کن از کاری که مشغول بود کناره گرفت و بیرون آمد ولی متاسفانه خانوادش بخاطره تاخیره چند روزه ای که در رفتن کرد باهاش لج کردن و گفتن دیگه نیا کارگر گرفتیم خلاصه بدبختی زندگی ما از همان موقع شروع شد بیکاری و بی پولی باعث شد همسرم از این رو به اون رو بشه متاسفانه در کناره متادون گاه گاهی مواد هم مصرف میکرد شخصیت اش به طوره کلی دگرگون شد و پر از عقده و حقارت شد کسی که سالهای سال در بهترین شرایط زندگی میکرد الان حتی ۱۰۰ تومن هم نداشت که برای دخترمان یک بستنی بگیره هرجا هم میرفت برای کار قبول نمیکردن و همه جا زیره ۳۵ سال نیرو میخواستن یک سال به بدترین وجهه زندگی کردیم گاهی با ماشینی که داشتیم مسافر کشی میکرد اما کفاف نمیداد از هرجا طعنه و حرف شنید از اینکه نتونسته خانواده کوچک اش رو اداره کنه عصبانی بود غمگین بود پرخاش گر بود من هم به قدری شرایظ برایم سخت شده بود که مرتب بهش طعنه میزدم و چند بار هم از خانه بیرون اش کردم شرایط روحی روانی من هم به طور کل از هم پاشیده شد من عاشق مردم بودم یقین داشتم اگر کار و درامدی داشته باشه اعتماد به نفس سابقش برمیگرده غرور له شدش برمیگرده ولی از کار خبری نبود این زندگی دوم من بود یا یه دختر ۳ ساله که به شدت به پدرش وابسته اس تحمل جدایی رو ندارم یک ماه پیش بلاخره پدرش دوباره گفت بیا و این بار رفت الان حدود یک ماه و نیمه که رفته و اونجا مشغول هست فکر میکردم تمام دعاهای من مقبول شده چون اونجا هم درامد خوبی داره هم بخاطره ترس از دست دادن کار و رودر وایستی که از خانواده اش داره دست از پا خطا نمیکنه و متادون رو هم کم کم کنار میزاره اصلا دیگه به جایی رسیدم که گفتم یه جوری با اعتیادش کنار میام کنترل شده باشه جهنم بهتر از خراب شدن زندگیم هست مرام و معرفت همسرم باعث این تصمیمم شده بود نه ماه بارداریم از مادرم بیشتر به من رسیدگی کرد وقتی خونه بود نمیفهمیدم بچه چی خورد کی بازی کرد کجا رفت همه جوره هوامو داشت تو هر زمینه ای پشتم بود بهم بها میداد به شدت باهاش احساس رفاقت میکردم یه ماجرایی تو زندگیم افتاده بود وقتی بهش گفتم با جون و دل کمکم کرد که خلاص بشم شاید هر مرده دیگه ای بود جوره دیگه ای رفتار میکرد به هر حال به آخره قصه دردناکم رسیدم از وقتی رفت پیش پدر و مادرش بنا کرد که من میخوام جدا بشم دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم تنها دلیل اش هم اینه که تو بهم بدو بیراه گفتی یادته فلان روز یادته بهمان روز دنیا روی سرم خراب شد گفتم ۴ سال بدترین شرایط رو تحمل کردم به جای خوبش رسیدی من و دخترم رو میخوای ول کنی میگه دیگه فایده نداره از خواهش و التماس و دعوا و هرچیزی که بگین کردم فایده نداشت امروز با مادرش حرف زدم میگه ببین دلیل اصلی ایت تصمیم اینه که پسره من دیگه به درد نمیخوره با دخترت زندگی کن خودتو از این زندگی نجات بده میگم من میدونم کارش درست بشه اعتماد به نفس اش درست میشه بقیه اش هم چون میخواد درست میشه اون خلا داشته اون چاله چوله تو شخصیتش زیاد بوده هر وقت دچاره یه بحران شدید میشد میرفت سمت مواد من از قبلش خبر ندارم ولی چیزی که خودم بهش رسیدم این بوده مادرشوهرم میگه نه من ۴۵ ساله بچمه میشناسمش اون دیگه خوب نمیشه دست خودش هم نیست حتی اجازه نمیده بیاد دخترمو ببینه دخترم افسرده شده شب اداری ترس های بی مورد و خیلی چیزهای دیگه حال و روز خودمم خوب نیست از شما میپرسم چیکار کنم من تو اتتخابم اشتباه کردم میدونم نباید باردار میشدم ولی ناخواسته شدم همسرم رو دوست دارم اگه خوب بشه لنگه نداره تو دنیا یعنی به نظره شما اشتباه میکنم؟ یعنی دارم الکی میجنگم خدا میخواد منو دخترم جدا بشیم؟ وقتی به خانوادش احتیاج داشت ولش کردن تنهاش گذاشتن حالا من خیلی مسائل رو نتونستم بگم ولی تا به جای خوب داستان رسید میگن باید جدا بشی پسره ما بده اصلا بخدا قسم شب و روز ندارم من جلوی همه ایستادم فقط ۶ ماه از ازدوام گذشته بود همه فامیلم گفتن طلاق بگیر گفتم نه اما الان چی جواب بدم تازه من لز مشکلات زندگیم حتی پیش مادرم هم حرف نزدم اما الان خجالت زده ام پریشونم به نظره شما جدایی بهتره؟به صلاح تره؟به مادرشوهرم چی بگم کاش میشد با شما تلفنی هم شده حرف بزنه کمکم کنید راهنماییم کنید فکر کنید خواهره شما هستم خواهری که انتخابش اشتباه بود اما آیا نگه داشتن زندگیش هم اشتباهه؟
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز این سومین پیام شما در طول یک هفته اخیر بوده و من نمیدانم ایا راهکاری که قبلا خدمتتون عرض کردم رو مطالعه کردید ویا خیر لکن پاسخ شما همان هست که قبلا خدمتتون عرض کردم تا زمانی که با همسرتون صحبت نکردید نمیتونید تصمیم بگیرید مستاصل بودن شما رو میفهمم ودرک میکنم در چه شرایط سختی هستید ولی نمیدونم چه چیزی مانع رفتن شما پیش همسرتون میشه چرا شما با دخترتون به شهرستان نمیرید تا همسرتون رو ببینید؟ بهتره از نزدیک با هم ملاقات داشته باشید شاید با دیدار حضوری متوجه موضوع و دلخوری ایشان وخانواده شان بشوید این حق دختر شماست که پدرش رو ببینه .اگر هم بعد از دیدار باز هم اصرار به جدایی داشتند میتوانید در حد فهم دخترتون بهش توضیح بدید . دلایل ایشون رو برای جدایی بشنوید و شما هم برای زندگیتون تصمیم بگیرید .بر خودتون وتواناییهاتون ایمان داشته باشید سعی کنید در هر شرایطی خودتون رو باور کنید تا زمانی که شما به طور رسمی و قانونی جدا نشدید از لحاظ قانونی همسر ایشون هستید و حق وحقوقی به شما تعلق میگیره اینکه از هم جدا زندگی میکنید به معنای جدایی شما نیست پیشنهاد میکنم با یک مشاور حقوقی صحبت کنید ویا اگر هر دو شما تصمیم قطعی برای جدایی گرفتید از طریق دادگاه وقانون اقدام کنید تا بتونید با مهریه ای که به شما تعلق میگیره از مشکلات مالی خودتون کم کنید شما نباید با مادر وخانواده ایشون صحبت کنید بلکه با خودشون باید رودر رو شید وببینید مسئله چیست با توضیحاتی که از همسرتون دادید ایشون براشون سخت نیست که خانوادشون رو رها کنند چرا که در هر دو انتخاب قبلیشون فرزند وهمسرشون رو رها کردند لکن حتما باهاشون صحبت کنید واگر تصمیم به جدایی داشتید حتما با یک مشاور حقوقی مشورت کنید تا از حق وحقوقتون مطلع بشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

سلام من چند روز پیش براتون پیام فرستادم گفتین سونوگرافی انجام بدم حدودا دو هفته قبل در شش هفتگی با ق

پاسخ سلام منتظر قاعدگی بمانید برای اطمینان اگر سابقه مشکل قلبی و فشار ندارید میتونید مترژن بخورید البته به احتمال 90 درصد بقایا دفع شده است با تزریق آمپول

با سلام و خسته نباشید من به شخصه براتون دعا کردم انشاالله همیشه موفق باشید اینکه همچین سایتی رو راه

پاسخ سلام ممنون عزیزم میتوانیداز هر کرم یا روغنی استفاده کنید مهم اینه که پوست شکمتان چرب شود حالا روغن زیتون یا هر کرم مرطوب کننده ای باشد فرقی نمیکند موفق باشید

با سلام,من هفته گذشته سونوگرافی,به حساب آخرین پری ۶هفته و ۲روز بودم.جواب سونو رو براتون مینویسم لطفا

پاسخ سلام طبق سونوگرافی ۵هفته و۵ روز میباشید تعداد صربان قلب جنین نرماله نگران نباشید

: الان براتون مینویسم شاید بنظرتون مسئله پیش پاافتاده و بچگونه ای بیاد ولی منو اذیت میکنه پسرم دوسال

پاسخ ضمن عرض سلام پیشنهاد می شود در این زمینه از مشاوره های روانشناسی کودک استفاده نمایید