سلام. من دوبار ازدواج کردم. بار اول عاشق شوهرم بودم. شوهرم یه مادر فلج داشت که توی تصادف این بلا سرش اومده بود. پدرشوهرم دیه ی مادرشو گرفته بود و باهاش یه خونه به نام خودش خریده بود و اصلا رفتار خوبی با زنش نداشت. چون خودش به تنهایی بچه هاشو بزرگ کرده بود خیلی به همه چی کار داشت. از غذا خوردن ما تا خوابیدنمون و بیرون رفتن و همه چی. اما من عاشق شوهرم بودم. سرمسائل مالیم اختلاف داشتیم. میگفت طلاهای خونه پدری تو باید بفروشی خرج مراسم بشه جهازت چرا کمه و..و.. شوهرم مغازه داشت اجاره ای. قبل از اونم توی بازار کاسبی کرده بود.با وانت کار کرده بود. خلاصه یه شب که ما میخواستیم بریم روستای پدربزرگش اینا تصادف کردیم و شوهرم فوت کرد. من دیه ی شوهرمو به جای مهریه برداشتم و چون شوهرم رو خیلی دوست داشتم بیست میلیون ازش رو دادم به پدرشوهرم بابت مراسم کفن و دفن.این خانواده منو واسه پسر کوچیکتر شون خواستن و من در عین خریت زنش شدم. پدرشوهرمم رفت زن گرفت. یه بیوه زن که بچشم جا گذاشته بود. الان من از شوهر دومم که برادرشوهرم میشه یه بچه دارم. پدرشوهرم ادعا میکنه که همه چی مال خودشه و هیچی به پسرش نمیده. فقط مواد خوراکی. شوهرمم توو مغازه کار میکنه ها بیکار نیست. همش میگه قرض دارم و شوهرمم توقعی ازش نداره میگه نداره. از اون طرفم میبینم که واسه زن خودش طلا میگیره،جیبش پره، لباس، وسیله.هیچیم ازش نخواست جهیزیه و.. البته بگم که اون زنم مطیع پدرشوهرمه و فقط چشم میگه. من یاد گذشته میفتم که منو به خاطر چه چیزایی اذیت کرد و الان خودش خوش و خرم هست حرص میخورم. از طرفیم نمیذاره ما ازشون جدا بشیم که نبینمشون. میگه یه بچه دارم باید اینجا باشین. شوهرمم چیزی از خودش نداره با اینکه کار میکنه. ما طبقه پایینشونیم. شوهرمم این وسط لالِ. هیچ اراده ای از خودش نداره هیچ اعتراضیم نمیکنه به کارهای باباش. من واقعا کم آوردم. از دیدن هر روزه ی اینا حالم بد میشه. به نظرتون چکارکنم؟ ضمنا پدرشوهرم همه جا از من بد میگه و از زن خودش تعریف میکنه. دیگه همه منو یه جور دیگه نگاه میکنن. واقعا خستم. گیر پسرمم. چه کنم؟ درضمن شوهرم از هیچ لحاظ منو تامین نمیکنه. هنوز یه ۲ هزاری ازش ندیدم. چیزی ام واسه خونه بگم بیاره با هزار منت و زور میاره. از نظر رابطه هم هیچ میلی بهش ندارم به اجبار تن میدم و همش به خودم فحش میدم تا تموم شدن رابطه
اطلاعات تکمیلی
سن۲۴جنسیتزنشغلخانه داروضعیت تاهلمتاهلسلام عزیزم. متاسف شدم برای اتفاقی که در ازدواج اولت افتاد. روح همسر مرحومت شاد. عصبانیتت از رفتارهای پدر همسرت قابل درکه. ولی تو الان مادر یک کوچولو هستی که امیدش به شماست. تا کی میخواهی نگاهت به گذشته باشه و بارِ خشم رو با خودت حمل کنی؟ پدر شوهرت هرگز عوض نخواهد شد. باید جلو و آینده رو نگاه کنی. اولین قدم نزدیک شدن به همسرت و برقراری ارتباط خوب با ایشونه. رابطه عاطفی و زناشوییت رو تقویت کن تا تاثیر کلامت در ایشون افزایش پیدا کنه و پذیرشش نسبت به شما بالا بره. می تونی در این مسیر از مشاور هم کمک بگیری. گفتی دیه همسر مرحومت رو دریافت کردی و چه خوب که با پرداخت بخشی از اون، همسرت و خودت رو از دین پدر شوهر خارج کردی. اگر میتونی با بقیه پول دیه، منزلی به نام خودت تهیه کن و همسرت رو تشویق کن مستقل شوید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید