سلام. تقریبا ۱۶ ماه عروسی کردم از شب اول عروسی شوهرم از من جدا خوابید توو حال منم توی اتاق .بهش چیزی نگفتم چند ماه گذشت دیگه تحملم تموم شد دیگه توی دعواهامون بهش گفتم که چرا جدا میخوابی گفت که نمیتونم روی تخت بخوابم در واقع دروغ میگفت بعدا هر وقت دعوا میکردیم توو دعواهامون بهش می گفتم این باعث شد که باهم بخوابیم تا اینکه دوسه ماه پیش زایمان کردم دوقلو دارم با بچه ها م رو تخت میخوابیدم و شوهرم روی زمین و مطمئن بودم از این وضعیت راضیه تا اینکه امروز از کناره تخت چیزی درست کردم که بچه هام و گذاشتم اونجا تقریبا راحت برای دو نفر جا میشد فکر میکردم شوهرم میاد پیشم میخوابه اما بالش تشو برداشت از پیشم رفت روی زمین خوابید گفتم اونجا میخوابی گفت اونجا اذیت میشیم حالم خیلی بد شد نمیدونم چیکار کنم حس میکنم دوستم نداره اگه من نباشم براش مهم نیست هر وقت رفتم خونه مامانم یه بار هم نگفت بریم خونه خودمون همش من می گفتم بریم خونه خودمون انگار دوست نداره بهش پیام بدم هر وقت خونه هست یا تلویزیون میبینه یا تو گوشی اخبار خیلی بهم بی تفاوته انگار براش مهم نیستم دیگه دارم داغون میشم
اطلاعات تکمیلی
سن۲۳جنسیتزنشغلخانه داروضعیت تاهلمتاهلسلام. حس بسیار ناراحت کننده ای رو تجربه کردی و حق داری مستاصل و دل گیر باشی. پاسخ من در حقیقت یک سری سوال تامل برانگیز هست: رابطه زناشویی شما به چه شکل آغاز شد؟ سنتی یا با دوستی؟ چه مدت نامزد یا دوست بودید و در این مدت روابط عاطفی شما چطور بود؟ در اون دوران همسر به شما گرایش جنسی داشتن؟ آیا بیماری ستون فقرات دارند که باعث بشه روی تخت نخوابند؟ در طول روز با شما رابطه صمیمانه و عاطفی دارند؟ بهداشت و زیبایی بدن و پوست، جذابیتهای زنانه، عطر خوش و لباسهای خواب زیبا رو لحاظ کردید؟ در روابط زناشویی یا عاطفیِ شما از ابتدا، اتفاقی بوده که باعث سرخوردگی یا دلخوری ایشون و اجتناب از شما بشه؟ توانایی جنسی ایشون نرمال هست و اختلالی در این زمینه حس نکردید؟
نظرات شما
جدیدترین پرامتیازترین