سلام تقریبا دوساله ازدواج کردم مشکل من اخلاق همسرم هستش.۶ماه نامزد بودیم اخلااقه خیلی خوبی داشت که من فکر میکردم واقعا فرشتست و جدا هم خودشو خیلی کنترل میکرد که چیزی نشون نده.یه بار هم تو نامزدی گفت مردم زرنگن معمولا تو نامزدی نشون نمیدن چه جورین بعدا مشخص میشه.خلاصه من احساس میکردم اخرای نامزدی یه چیزو از من پنهان میکنه،که خودش ۶ماه بعد، شب عقدمون بم گفت سربسته حقیقتش من قرص ضد افسردگی مصرف میکنم و علتشم تنهایی بوده مشکله دیگه ای ندارم پزشکم گفته ازدواج کنم درست میشم. منم مسئله رو جدی نگرفتم و دلمم براش سوخت همچینین دیکه بهش وابسته شدم بود.وقتی عقد کردیم فوری یه ادمه دیگه ای شد همش میخواس بگه حرف حرفه اونه ،با مردم بد رفتاری میکرد،با خانوادم همش سر لج داشت و جواب بده بود مخصوصا مادرم،دستاش همش یه حالته جمع شده و عصبی داره،غذا خوردنش عصبیه،راه رفتنش،البته قرصای سنگینه روانپزشکی مصرف میکنه و قبلا حملاته پانیک؟!بش دست میداده پزشکش گفت،وسواسه تکرار داره.گاهی فوق العاده عصبیه و سر مسایل پیش پا افتاده دادو بیداد راه میندازه،و اضطرابه شدید میگیره ،نظراتمو گوش نمیده.مثلا بش میگم کی شامو بیارم بنظرت داد میزنه میگه عجله داری و چرتو پرت میگه.تحقیرم میکنه بی دلیل.با خانواد خودشم اینحوریه مادرش میگه میوه بیارم برات چنان دادی میزنه میگه الان چای خوردم نمیبینی!!!!ادرس گم میکنه گردن من میندازه و هرچی از دهنش در میاد میگه و اونقد بد رانندگی میکنه که قلبم میخواد کنده شه با این که من باهاش بحث نمیکنم.همش دیگرانو مقصر میدونه.و دروغهای خیالی و بی دلیل میگه.ولی من نمیتونم تحمل کنم با من و خانوادم بد رفتاره.از کاه واسه خودش کوه میسازه.یعنی هر کی میبینه میگه ما چند روز بیشتر نمیتونیم همسرتو تحمل کنیم.دودلم چون تلاش کردم برای بهتر شدن ولی نشد.مشاوره رفتیم دکتر..و.. میترسم بچه دار شم و یه مادر دیوانه برای بچه م بشم.از حرف مردم برای جداییم میترسم و همینطور خودم از جداایی.بدبخت شدم دکتر.ناگفته نماند مهربونم هست گاهی یکم، ولی بیشتر عصبیه.حس میکنه من از طلاق میترسم و هر جور دوست داره برخورد میکنه.توروخدا کمکم کنید.ابروم میره طلاق بگیرم، دختره خاصی تو فامیل بودم و همه روم حساب میکردن و دوستم دارن تعریفمو میکردن.ولی حالا با این ازدواج...
اطلاعات تکمیلی
سنجنسیتشغلوضعیت تاهل
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید