2794

ازدواج مجدد و مشکلات زناشویی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 121 بازدید

سلام . وقت بخیر
5 سال پیش با همسرم آشنا شدم بطور اتفاقی در خیابون , من اون موقع تنها زندگی میکردم و وضع مالی خوبی نداشتم , حالم بد شده بود و ایشون منو بردن درمانگاه , و بعد موقع رسوندن من به منزل , از وضعیت زندگی من مطلع شدن , بعد از اون شروع کردن به کمک کردن به من .خودش هم متاهل بود و دارای دو فرزند ( پسر و دختر ) . یک روز کلی برای من خرید کرده بود و اومد از نزدیک خونه ی منو دید , خیلی از سر و وضع خونم ناراحت شد و گفت من برات خونه ی بهتری اجاره میکنم , بعد از یک ماه آشنایی , یه خونه برام اجاره کرد و تمام وسایلمو عوض کرد .در این مدت هم هیچ گونه توقع رابطه ای از من نداشت , من که تا قبل از آشنایی با ایشون کل داراییم و وسایلم 3 میلیون هم نمیشد , با ورود ایشون به زندگیم یهو صاحب زندگی ای بالای 50 میلیون شدم و طلا و پول و هر چی میخواستم در دسترسم بود . ولی با این حال ایشون حتی پاشو خونه ی من نمیذاشت , بعد از 6 ماه , یه روز به من تلفن کرد و گفت که میخواد منو عقد کنه , من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم که شما زن و بچه دارین , خلاصه خیلی اصرار کردن ولی من هر دفعه طفره میرفتم و گفتم بزاره من از زندگیش برم بیرون , چون حاضر نبودم زندگیش بخاطر من خراب شه , ولی بعد از یه مدت , علی رقم اینکه اصلا از تیپ و قیافش خوشم نمیومد , تصمیم گرفتم باهاش عقد کنم .سختم بود به زندگی قبلیم با اون همه بدبختی برگردم ,در حقیقت برای پولش بود که قبول کردم , بعد از مدت کوتاهی زنش متوجه شد و به من تلفن کرد که میخواد منو ببینه , شوهرم اومد دنبال من اول , بعد رفتیم اون خانم رو سوار کردیم و توی راه با هم حرف زدیم , اون روز با من برخورد خوبی کرد و گفت هر وقت کاری چیزی دارم بهش بگم , ولی از فرداش شروع کرده بود به اذیت کردن شوهرم و اینکه منو طلاق بده , خونه بنامش کنه و از این حرفا , شوهرم از اونجایی که این خانوم رو میشناخت اومد پیش من و گفت من خیلی از این زن خسته شدم و طلاقش میدم , من گریه کردم و گفتم دیگه قرار نبود همچین کاری رو بکنی , همون شب رفتیم خونه ی خواهر شوهرم ( برای اولین بار بود میدیدمش ) , اون شب خواهرش به من گفت این خانم وقتی برادر من پسر بود با یه بچه از شوهر قبلیش بدون اینکه ما متوجه شیم همسر برادرم میشه و در مدت این 20 سال که ازدواج میکنن , اجازه ی رفت و آمد با ما و مادرم رو نمیده به برادرم و گفت که خیلی فحاشه . خیلی از این خانم به من بد گفتن , بعد از اون شوهرم خیلی چیزهای بدتر ازش به من گفت , بعد هم که گفت طلاقش میدم , من دیگه مقاومت نکردم , شوهرم وکیل گرفت , چون نمیخواست باهاش روبه رو بشه , در ضمن خرجی هم براش از طریق وکیل میفرستاد , اونم وقتی میرفت خرجیشو بگیره , کلی به وکیل از همه جا بی خبر فحاشی میکنه که آره حتما تو این زنو واسه شوهر من جور کردی , بلاخره بعد از 3 ماه , بعد از گرفتن نصف داراییهای شوهرم از هم جدا میشن , ولی تا الان که 5 سال از اون زمان میگذره , هنوز دست از سر شوهرم بر نداشته ( شوهرم هنوز بابت نگهداری بچه ها بهش حقوق میده به بچه ها ماهانه , کل خرید خونشونو شوهرم میکنه , قبضها رو پرداخت میکنه , و اونا حتی یه قرون هم خرج نمیکنن ؛ ماهی 5 میلیون خرجشون میکنه) ولی با این حال هنوز اس ام اس میده , فحاشی میکنه , خیلی اذیت میکنه و اگه شوهرم به حرفش گوش نکنه , قشون کشی میکنه میره خونه مادر شوهرم , اذیتش میکنه , شوهرم خیلی ازش میترسه. یه بار هم خونه ی ما رو پیدا کرد اومد ماشین شوهرمو شکوند و کلی آبروریزی کرد ,از همون موقع شوهرم از ترسش کلی بهش باج داد و کارهایی کرد که باعث شد با ندونم کاری کلی پولاشو از دست بده , الان وضع مالیه خوبی نداریم مثل قبل , منم هر چی میگم ازش نترس فایده نداره , خونمونو عوض کردیم , الان 3 ساله که بچه هاشو ندیده , میترسه بره ببینتشون , بیان تعقیبش کنن ,هرچیزی هم که میخواد براشون بفرسته آژانس میگیره , حتی زنه یه بار به آژانسیه میگه بهت پول میدم , تعقیبش کن خونشو پیدا کن برام , که ایشون میاد به شوهرم میگه . البته اینم اضافه کنم که این خانم اعتیاد هم دارن و تریاک مصرف میکنن و شوهرم رو هم معتاد کرده  .خیلی وقتها شوهرم توو فکر میره که  نفرین این زن دامنشو گرفته و این وضع مالیش اینجوری شده , یا من بد قدم بودم , الان خیلی رفتارش با من سرده , حتی با من بیرون نمیره یا مسافرت , دو ساله هیج جایی نرفتیم با هم , خیلی زندگی زجر آوری دارم , خودمو تو این زندگی اضافی میبینم ( اون موقع شوهرم به من میگفت بچه ها بهش بی احترامی میکنن , این زن بهش زور میگه _ منظورم موقعی بود که هنوز با اونا زندگی میکرده و از من هم خبری نبوده تو زندگیشون _ حالا همه ی اینا رو فراموش کرده , اونا شدن براش فرشته , من دیو دو سر _ مادر شوهرم میگه این زن به شدت اهل سحر و جادو هست _ این زن اوایل ازدواجش حتی اقدام به کتک کاری با مادر شوهرم توو خیابون میکنه ) نمیدونم واقعا چیکار باید بکنم ؟ لطفا کمکم کنید .ممنون

اطلاعات تکمیلی

سن38جنسیتشغلخانه داروضعیت تاهلمتاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز
شما وهمسرتان در شرایط روحی مناسبی نیستید وهردو شما بخاطر فشارو سختی هایی که داشتید نیرو و انرزیتون رو ازدست دادید 
بنظر میرسه هردو شما برای فرار از یک موقعیت بهم پناه آوردید . شما بخاطر فشار مالی که داشتی ایشون رو انتخاب کردید وهمسرتان بخاطر اینکه در زندگی اولشان ارامش روحی نداشتند شما را انتخاب کردند 
به هر حال 5سال از آن روزها میگذره و شما سختی های این رابطه رو گذروندید والان هردو شما باید این رابطه را مدیریت کنید .به دنبال مقصر نباشید اینکه شما بد قدم بودید نفرین زن سابق ایشان بوده و ...
چیزی که هردو شما باید بهش دقت کنید اینه که اتفاقات گذشته رو در گذشته بگذارید بمونه و تمرکزتون به زمان حال وآیندتون باشه 
میدونم شرایط روحی خوبی ندارید ولی کمی شرایط همسرتان را هم درک کنید همسر شما  فرزندانش رو نمیبینه زندگی و خانواده ای که داشته (خوب یا بد ) اربین رفته بسیار ضرر مالی داشتند و همه اینها فشار مضاعف برای ایشان هست اصلا به دنبال تبرئه خودتون نباشید که شما در این میان نقشی نداشتید چرا که هیچ کس شما رو مقصر نمیدونه قرار نیست بگید مسبب این شرایط شما هستید اصلا هیچ کس مقصر نیست مهم این است که شما همسر ایشان هستید و باید بتوانید  با شرایط موجود بهترین مدیریت را داشته باشید 
با همسرتان همدلی وهمدردی کنید گاهی اجازه بدید صحبت کنه حتی اگر این صحبت ها مضمون گلایه داشته باشه . بگید که میدونید در این 5سال خیلی چیزها رو از دست داده ودلتون میخواد کنارش باشید وبهش کمک کنید چرا که در روزهای سخت زندگیتون به شما کمک کرده و شما هم میخواید به عنوان همسرش کنارش باشید 
هردو شما الان بیشتر از همه به همدیگر نیاز دارید 
اگر همسر سابقشان برای شما مزاحمتهای ایجاد میکنند میتوانید از طریق وکیل همسرتان و یا شکایت به مراجع زیر ربط پیگیری کنید 
سعی کنید با همسرتان کمی همدلی داشته باشید تا ایشان هم بتوانند این بحران را بگذرانند 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha