با سلام
حدود یک ساله عقدیم عروسی نکردیم هنوز. 5 ،6 ماه اولو تو جهنم بودم خیلی فحش و بددهنی میکرد طوریکه اکثر حرفاش فحش بود زورگویی بود توهین و تهدید بود خسته شده بودم به قرآن خیلی راه میومدم فقط چون دوسش داشتم حتی نمیخواست با خانوادم بیرون برم برای بیرون رفتنم باید اجازه درست حسابی میگرفتم حالا اونم با کلی منت ... نمیگم روزای خوب نداشتیم ولی خیلی کم بود تو یه ماه 3 ، 4 روز روی من میخندید همین، بقیه شو کاری میکرد که عوض خندیدنام هم در میومد. با خانوادش و خودش همه جوره صحبت کردیم بددهنیاشو گذاشته کنار یه جورایی، الانم بی توجهیاش شروع شده .میگه حرف حرفه من باید باشه تو فقط تایید میکنی و میگی چشم. مادرتم خیلی کم میبینی منم باهاشون رو در رو نمیشم درحالیکه بیچاره خانواده ای من در مقابل کاراش هیچی نمیگن. من هرچی میگم میگه گیر میدی حوصله تو ندارم همش نق میزنه خودش ولی میندازه گردنه من .انگار من بیچاره فقط باید ببینم بشنوم خوردشم سرکوفت ببینم ولی خفه شم تو روش بخندم و چشم چشم بگم بخدا کم ازش ندیدم خودش زندگیمونو خراب کرده الان باز میندازه گردن من دیگه کلافم کرده چجوری رفتار کنم خودمم نمیدونم تورو خدا کمک کنید جز اینجا پناهی ندارم نمیخوام به خانوادمم بگم اونارم اذیت کنم .من همه چیشو تحمل کردم الان میگه تو به من گیر میدی بخاطر همین منم زندگیتو جهنم میکنم. بخدا من گیر نمیدم فقط میگم بیرون رفتی اطلاع داشته باشم خب این یه چیز عادیه من هیچی نمیگم بهش خودش داره حرف میسازه که خستم کردی و تو میخوای من مردونگیم زیر سوال بره و این حرفها با 2، 3 نفرم صحبت کردم میگن اوله زندگیته میخواد زورشو نشون بده ولی آخه یه سال؟ نمیدونم حرفامو به کی بگم مشاور خوب هم زیاد نمیشناسم از نزدیک برم صحبت کنم
اطلاعات تکمیلی
سن22جنسیتزنشغلخانه داروضعیت تاهلمتاهل
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید