سلام... من ازدواج دوممه شوهرمم میدونست و یکسال تمام خودش رفت و آمد کرد تا ما ازدواج کردیم البته بدون حضور خونواده اون..ولی توو این یکسال تا حرفمون شده به هردو خونواده زنگ زده همه رو به جون هم انداخته و خونه رو ترک کرده ولی من هیچ وقت خونمو ترک نکردم تا اینکه دیروز از حرف من جور دیگه برداشت کرد و گفت فلان کاره هستم. اسمت هم بیارم تو حق نداری اسم من رو بیاری. منم دیگه این بار گفتم برم خونه بابام..ولی نمیتونم بدون خونه زندگیم بمونم.ا به شوهرم بگم بیاد دنبالم؟
باسلام
دوست عزيز من نميتونم براي زندگي شما راهكار ارائه بدم ودرنهايت خود شما هستيد كه براي زندگي تون تصميم ميگيريد .ولي به هرحال درخشم و عصبانيت قاعدتاً صحبتهاي جذاب ودلنشين بين طرفين ردو بدل نميشه ونميتونيد باتوجه به شرايط بحراني براي زندگي تصميم گيري كنيد .
شما بايد ازتكنيك سود وزيان براي ادامه زندگي باايشون استفاده كنيد به اين ترتيب كه روي يك كاغذ ستوني مربوط به سود درست كنيد ومحاسن زندگي مشترك باايشون رو بنويسيد ودر ستون مقابل معايب رو ودرنهايت مقايسه كنيد سود اين زندگي بيشتر هست يا آسيب وزيانش ودرآخر نتيجه گيري كنيد كه آيا توي زندگي بمونيد يا اونو ترك كنيد.
الان از صبح پشت سرهم پی ام میده که من مرد بودم که گرفتمت تو قبل من با یکی دیگه بودی و گذشتتم میدونستم ولی گرفتمت..این جندباره گفته
به نظرتون میشه این حرفا رو فراموش کرد و زندگی کرد؟