سلام دوست عزیز
ایکاش به سن خودتون وهمسرتون واینکه چندسال هست ازدواج کردید اشاره میکردید
فرمودید اگر بچه هاتون نبودند طلاق میگرفتید وفقط بخاطر بچه هاتون میخواید زندگیتون رو تغییر بدید
خب نقش همسر شما ویا بهتر بگم خود شما این وسط چیه؟؟
تا زمانی که فکر کنید مجبورید این زندگی رو تحمل کنید وبچه ها ستون این زندگی شدند که از هم نپاشه موفق نمیشید
شما بخاطر خودتون باید زندگیتون رو تغییر بدید نه بخاطر بچه ها
مورد بعدی اینه که ایشون متوجه اشتباهشون شدند وسعی در جبران دارند ولی اگر شما این موضوع رو بیشتر از این ادامه بدید ممکنه ایشون هم کلافه بشه و نسبت به شما و زندگی دلسرد بشه
بهتره با هم موضوع رو یکبار مرور کنیم
همسر شما در محیط کار با یکی از همکارانش بیش از حد صمیمی شده وپیامهایی که بهم ردو بدل کردند باعث صمیمیت بین آنها شده
گاهی وقتی دونفر باهم صحبت میکنند مخصوصا هر روز همدیگه رو میبینند احساس صمیمیت بیشتری میکنند وتا به خودشون میان میبینن پا فراتر از حدو مرزهاشون گذاشتند (البته شرایط همسر شما در آن زمان هم باید در نظر گرفته بشه)
شاید به علت زایمانی که داشتید حتی بخاطر دوران بارداری که داشتید نتونستید مثل همیشه در کنارش باشید مثلا مثل سابق باهم صحبت کنید براش وقت بزارید به نیازهاش توجه کنید وایشون هم بخاطر اینکه شما درگیر دوران بارداری وزایمان ونگهداری بچه شدید کمتر سمت شما اومده
خب در این بین یک خلاء عاطفی وشکاف ایجاد شده و از طرفی در محل کار هم موقعیتی بوده که با هم کلام شدن با ایشون تونسته این موضوع رو تا حدی برای خودش حل کنه
دوست عزیزم من اصلا قصد ندارم کار ایشون رو توجیح کنم وبگم حق با ایشون بوده مطمعنن شما هم در آن زمان نیاز به حمایت بیشتر از طرف ایشون داشتید فقط دارم شرایطی که ایشون داشتند رو متصور میشم
شما از ایشون خشم دارید وتا زمانی که خشمتون رو تخلیه نکنید هر چند وقت یکبار سراغتون خواهد اومد
بهتره هر دو باهم یکبار کامل در مورد این موضوع صحبت کنید میتونید بچه ها رو یک روز به منزل اشنایی ببرید و خودتون هر دو تنها باشید واین موضوع رو باهم حلش کنید
تمام احساستون وخشمتون رو روی کاغذ بیارید وبنویسید از ایشون هم بخواید این کار رو بکنه (البته در حضور هم این کار رو نکنید قبلش بنویسید )
وقتی در کنار هم هستید بخونید وبا خشم مچالش کنید این کاغذ ها رو به دور یک سنگ یا ... بپیچید تا ببینید چقدر از هم دیگه خشم داشتید باهم تصمیم بگیرید ببینید ایا زندگیتون وداشته هاتون ارزش اینو داره که این سنگها رو از مسیر زندگیتون بردارید یا مدام میخواید بخوره به پاهاتون واذیتتون کنه؟
پیشنهاد میکنم باهم کوه یا فضای باز برید واین سنگها رو با قدرت تمام پرتشون کنید وبا خودتون بگید همون طور که این سنگها رو از زندگیم میندازم بیرون از فکر م هم میندازم بیرون ودیگه بهشون فکر نمیکنم
خشم هاتون رو بازگو کنید وخودتون رو خالی کنید وببینید ایا میتونید دیگه بهش فکر نکنید .یادتون باشه اگر این سنگها رو پرتاب کردید دیگه اجازه ندارید بهش اشاره کنید ودوباره تا بحثی شد به زبان بیارید چون بازگو کردن این موضوع ایشون رو هم اذیت خواهد کرد
گاهی ما با کم رنگ بودن خودمون در زندگی زناشویی این اجازه رو میدیم که دیگران بیان و پر رنگ باشند
شما هم باید رفتارت رو تغییر بدی تا همسرت خلاء وکمبودی احساس نکنه اگر محیط خونه رو براش سرد کنی رغبتش کمتر خواهد بود و بیشتر در بیرون به دنبال ارامش خواهد بود
مشاور محرم راز ما هست ورفتن پیش مشاور برملا کردن راز نیست اگر مشکلتون حل نشد حتما به مشاور مراجعه کنید
موفق باشید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید