2794

اختلاف با خانواده

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 34 بازدید

من ده ساله که دور از خانواده ام زندگی میکنم و سالی دوبار با هزینه زیاد و پرواز میتونم برم پیش خانواده ام یه خواهر دارم که جداشده و پیش پدر مادرم زندگی میکند از وقتی من بچه دار شدم خواهرم هربار میرم اونجا با من رفتار خوبی نداشته و والدینم هم از اون طرفداری میکنن ولی من زیاد اهمیت نمیدادم تا اینکه فرزند دوم را بدنیا آوردم خواهرم علنا اعلام میکرد که شرایط تو با من یکی نیست و تو عوض شدی و مثل سابق نیستی و بچه داری و من ندارم و همین را بهونه میکرد تا منو اذیت کنه و اون مدت که من شهرمون بودم را برام جهنم کنه یکبار که من به مادرم اعتراض کردم که چرا وقتی میام نه جای خواب دارم نه جای لباس آویزون کردن نه هیچ جایی (چون دوران شیردهی بود و برام سخت بود وسط پذیرایی بخوابم و خواهرم دو تا اتاق را مال خودش کرده بود و نمیذاشت من و بچه هام بخوابیم) مادرم کلی از خواهرم دفاع کرد و بعد همه گفته های منو به خواهرم انتقال داد و بعد خواهرم رفت توی فامیل و یه سری حرف بی ربط جهت بردن آبروی من زد این موضوع باعث شد ما یکسال و نیم قهر باشیم من یه خواهر دیگه دارم که بزرگتر از ماست و من هر وقت از مادرمو خواهرم دلم میگرفت وشرایط برام سخت میشد میرفتم خونه اون خواهرم و توی این قهر من با خانواده ام این خواهرم هم با خانواده ام قهر کرد البته سر موضوع دیگه مربوط به خودش چون با اونم بدرفتاری کردند و کلا ما از خانواده جدا شدیم تا اینکه من بخاطر فرزندانم بالاخره هر 6ماه یبار مجبورم به شهرمون برم و مجبور بودم برم خونه خواهرم و این شرایط برام خیلی سخت بود البته هربار میرفتم یه سر به خونه پدریم میزدم در حد یک ساعت میموندم و بعد برمیگشتم خونه خواهرم اونها هم نمیگفتند بیا اینجا بمون تا چند روز پیش که رفتم شهرمون و خونه خواهرم و وقتی رفتم به پدر مادرم سر بزنم خواهر بزرگم ناراحت شد و با من رفتارش عوض شد واقعا موندن برام سخت شده بود ولی بخاطر اینکه خواهرم را خیلی دوست دارم (و مثل مادرم میمونه برام خیلی زحمت کشیده) دیگه نرفتم خونه پدرم بمونم چون اینبار علی رغم دفعه های قبل بهم گفتند برگرد و ودعوتم کردند که ساکت را بیار اینجا من به خواهرم گفتم شرایط ما با هم فرق داره تو راحت سر خونه زندگیتی ولی من پایگاه اصلی ام را از دست دادم و جلو همسرم و خانوادش دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم با اینحال خواهرم به بد رفتاری با من ادامه داد منم تحمل میکردم( نا گفته نمانده که خواهرم خودش چند بار رفته بود و به پدرمادرم سر زده بود و حتی یکبار دعوتشون کرده بود خونش) حالا من با دلی پر از درد برگشتم الان هم مدام بمن زنگ میزنه که تو با اونها دوست شدی و رفتی و....در حالیکه اصلا اینطور نیست. واون بیشتر با اونها رابطه داره چون نزدیک اونهاست و من چه بخوام چه نخوام تا 6ماه دیگه نمیتونم اونها را ببینم الان انگار از همه جا رونده و مونده شدم از طرفی بخاطر رفتارهای بد خواهرم ناراحتم و از طرفی از رفت و آمد دوباره با خانواده ام واهمه دارم خیلی احساس تنهایی میکنم و این افکار تمام انرژی منو گرفته لطفا منو راهنمایی کنید چطورید رفتار کنم که دل هر دو طرف را بدست بیارم و دیگه مشکل پیش نباد

پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز ممنون از اینکه مارا انتخاب کردید .
دوست عزیز وظیفه شما احترام گذاشتن به پدر و مادرتون می باشد و دیگر اینکه همانطور که خودتون فرمودید بچه های شما نیاز به دیدن مادر بزرگ و پدر بزرگ وهمانطور پدر و مادر نیاز به دیدن شما و نوه هارا دارند . پس به همین منوالی که دارید و چند ماه یک بار میروید را انجام دهید و نگذارید که حرفهایی دیگران روی شما ثاثیر منفی بگذارد . چون هیچ کس نمی تواند جای پدر و مادر را برای شما بگیرد .بگذارید هر کس هر چیزی می خواهد بگوید ولی شما فقط خودتان و بچه هایتان برایتان مهم باشد . وبا سیاست با خواهرتان رفتار کنید و نگذارید کسی برای شما تصمیم بگیرد .
موفق باشید .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha