سلام و خسته نباشید برادر شوهر من با یه دختری رفیق شده و این دختر خواهر دوست دختر قدیمی شوهر من بوده و دوست دختر شوهر من خیلی قبل از ازدواج ما شوهر کرده و یه بچه هم داره و شهرستان زندگی میکنه حدود 4 ماه پیش فهمیدم شوهرم با داداشش و این دخترا دو شب پشت سر هم میرن بیرون و دختره فرداش میخواست برگرده شهرستان که من فهمیدم و گقتم طلاق میخوام که با وساطت برادر بزرگش و التماس و گریه خودش و گقتن اینکه هدفی نداشتم اصلا فکر کردم یه بیرون میرم چیزی نمیشه و نیتم خیانت نبوده و گرفتن حق طلاق بخشیدم البته چه بخشیدنی که یه روز ارومم و فرداش تو دلم غوغاس..شوهرم واقعا توجه میکنه بهم برام چیزی کم نمیزاره و واقعا ابراز پشیمونی میکنه ولی من اروم نمیشم
هی با خودم میگم تو همیشه میگفتی کسی که یک بار خیانت کنه بازم میکنه حالا چرا گذاشتی و عمرت داره میره...من صداشو ضبط کرده بودم و توو حرفا با داداشش از اینکه مکان نمیاد و زرنگه حرف میزدن... وای خدا تا بمیرم این صداها تو سرمه نابودم کرد...
خانم فايزه دشتی خیلی ممنون بابت کمکتون من26 سال دارم همسرم 32 سال داره 6 ساله ازدواج کردم و از این موضوع 4 ماه میگزره و من اون موقع هفت ماهه باردار بودم.و خودشم میگه منظورم رفاقت نبوده ولی من صداشو ضبط کرده بودم که تو صداها حتی قرار بود فرداش بازم ببرتش ترمینال که شوهرم راضی نبود دختره گفت اگه نیای دیگه همو نمیبینیم که شوهرم گفت مگه میشه؟؟؟ و قبول کرد که شبش دستشو رو کردم و نرفت و یک ماه پیش باز دختره اس داد که بی معرفت کجایی؟؟ و شوهرم سری پاکش کرد که من فهمیدمو زنگ زدم به دختره مادرش برداشت میگفت من شوهرتو از بچگی میشناسم و از خدام بود یه خانواده بشیم و منظوری از این اس نداشته دخترم...من فکر میکنم شاید این دختره جدا شده ولی هنوز شهرستانه نمیدونم چی بگم ولی الان با شوهرم خوبم ولی باز فکر خیانتش ولم نمیکنه مثلا امروز باز کلی فکرم مشغول اون روز شد..