سلام حالم خيلی بده. بچه بودم بابام به خاطر زن های ديگه مامانمو ميزد با شلنگ، كمربند و... يه خورده بزرگتر شدم اجازه بيرون رفتن نداشتم عقده شده برام برم پيش دوستام رفتم محبت رو از پسرا گدايی كنم ١٥سالم بود با يه گروه نمايشی اشنا شدم كه كار كنم و از خونه فراركنم اما بعد چند ماه بهم تجاوز شد ابروم همه جا رفت بخاطر گناه نكرده اولين خواستگار رو قبول كردم و سياه بخت شدم كتک خوردم درحد مرگ خيانت ديدم. به زور از جلو بهم نزديک شد اما ازترس اينكه برگردم اون خونه به مامانم اينا نگفتم تا اينكه بخاطر كبودی فهميدن و جدا شدم توو سن ١٦سالگی شدم ديوونه و گوشه گير. همسر فعليم مرد خوبيه ولی بجای اينكه بشه مرهم زخمام نمک پاشيد روشون ديدم توو سايت های صيغه و سكسی عضوه شبكه اجتماعی به اسم مجرد عضوه. بخشيدم اما نابود شدم شب ها تا صبح زيرپتو قايم ميشدم و شاهد خودارضاييش. دلم مرگ ميخواست كتكم ميزنه الانم برام عقده شده بشه همسر موردعلاقه ام. رابطه زناشويی افتضاحه ماهی دوبار اونم به اصرار من كه البته با بدنم مثل يه چيز نجس برخورد ميكنه.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید