سلام من دختری 32 ساله هستم که در یک خانواده متعصب بزرگ شدم تا الان حتی تو دانشگاه هم با مردی ارتباط صمیمی نداشتم چند سال نامزد پسر عموم بودم که به هم خورد به خاطر اینکه پسر عموم به یه نفر دیگه علاقه داشت و پدرامون به جای ما تصمیم گرفتن 4 سال پیش خیلی اتفاقی با یه آقا آشنا شدم که مسببش هم خودم بودم چون نابلد بودم لایک کردم و اون بهم پیام داد وذکم کم باهم صحبت کردیم یه سال ازم بزرگتر بود دکتر بود و طرحشو تو شهر ما گذرونده بود و اون موقع تو شهر خودشون داشت ادامه تحصیل میداد خیلی مهربون و مودب و اصلا در مورد س ک س حرف نمیزد فقط گفت قبلا نامزد بوده با همکارش و اون شخص الان ازدواج کرده به خاطر مخالفت مادر دختر اینا با هم ازدواج نکردن الان میگه حسی به ازدواج ندارم اولا خیلی میگفت دوسم داره تا چند ماه پیش اما الان فرق کرده من حتی بهش گفتم اگه ازدواج کرده یا داره میکنه به من بگه اما گفت خانوادش همش میگن ازدواج کن اما میگه حسی برای ازدواج ندارم میگه اکه اون حس بوجود بیاد ایده الم تو هستی برای ازدواج اما الان چند باره از هر ده بار یه بار جواب میده وقتی بهش میگم میگه فقط برا تو نیست با پدر و مادرمم همینم اصلا حوصله ندارم حتی لباس پوشیدن میخوام کاری کنم بهم نزدیک بشه الان سه ساله با هم آشناییم اصلا همو ندیدیم یعنی یه بار تو حرم بود منم مسافرت مشهد بودم گفت بیا اما من نتونستم برم این مال دو ماه پیش
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید