سلام سایت تون عالیه اجرتون با امام حسین
من بیست سالمه. يک ساله ازدواج کردم به اصرار خانواده يعني مادرم
خیلی کم حرفم خیلی وئاینکه اعتماد به نفس پایینی دارم با مادرم خیلی رابطه بدی دارم خیلی درحدی که اصلا باهاش صحبت نمی کنم اونم با من صحبت نمی کنه کلا مادرم پسر دوسته دوتا برادر دارم یکی شون پنج سال ازم بزرگ تره یکی شونم پنج سال کوچیک تر. شدید عاشق داداشامه . وقتی می رم خونه پدرم صحبتي ندارم که با مادرم بزنم و همیشه برادرکوچيکم میاد و باهم حرف میزنیم خسته شدم بدم میاد از این کم حرفی خودم .شوهرم هميشه میگه تو چرا اصلا بامادرت حرف نمیزنی ولی میرم خونه پدر شوهرم با مادر شوهرم حرف های بیشتری دارم نسبت به مادرم
من همیشه ي دختر مهربون و حرف گوش کن بودم براي مادرم ولی نمیدونم چرا اینجوری باهام رفتارميکنه از بچگی همین جوربود
خسته شدم چرا مادرم باهام این جوری رفتار میکنه از خودم تعریف نمیکنم ولی کل فامیل آرزوشون بود که من دختر شون یا حداقل عروس شون باشم از پونزده سالگي خواستگار داشتم. بدون اینکه بهم بگن رد شون میکردن رابطه نسبتا سردی دارم با شوهرم ده سال اختلاف سنی داریم
من خیلی رو لباس و مو و این جور چیزا حساسم ولی شوهرم اصلن مطابق من لباس نميوشه
قبل ازدواج هیچ حسی نداشتم با اين که خیلی خیلی پسر خوبیه ولی اون جوری که من دوست دارم نیست رابطه جنسی خیلی سردی دارم باهاش
از خونه اصلا بیرون نميرم
دوست دارم کنکور بدم و دوباره برم دانشگاه ولی ميترسم مامانم مخالفت کنه افکارش قدیمی شوهرم خیلی چادر دوست نداره ولی مادرم میگه اگه بیرون بدون چادر بري شيرمو حلالت نميکنم
😔
مرسی از وقتی ک برام گذاشتید. بهترین ها رو براتون آرزو مندم 😍