2794

سردرگمی در زندگی مشترک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 1715 بازدید 2 تبادل تجربه

سلام پیشاپیش بابت وقتی که میذارید ممنون 

 خیلی سردرگمم و کلافه دارم دیوونه میشم...

۲۶ سالمه و تقریبا چهارسالی میشه ازدواج کردیم اول اینکه بگم قبلش پنج سالی به یکی از آشناها علاقه مند بودم، پسر نجیب و پاکی بودن از همه نظر مورد اعتمادم بودن اما این علاقه یه طرفه بود شایدم دو طرفه ولی فقط خودم ازش خبر داشتم بنا به دلایلی کم آوردم و تصمیم به ازدواج گرفتم تا بله رو به شوهرم گفتم مراحل مختلفیو سپری کردم از اول همش دو دل بودم و ترس داشتم و توان ابراز علاقه نداشتم و فقط با عقل جلو میرفتم چندین بار حرف از بهم زدن نامزدی رو کشیدم با کوچیکترین بهانه ای مث اینکه اصلا رفتاراش پخته و سنجیده نبود مثلا به شوخی تو دوران آشنایی میگفت سیگار میکشم، نماز نمیخونم چیزایی که میدونست خط قرمزای منه با این استدلالش که چون من اقوام درجه یکم خودت باید بشناسیم من شوخی میکنم 

میدونستم قبلش دوست دختر داشته گفتم دوران مجردی اختیار خودت بودی ازش قول گرفتم که درست رفتار کنه 

با اصرار از جانب شوهرم و ابراز محبتاش و راهنمایی های خانوادم رابطه رو ادامه دادم 

عقد کردیم یه مدت بعد از عقد قبل از عروسی یه عمل داشت گوشیش شارژ نداشت گوشیا رو عوض کردیم توش متوجه شدم به یه دختره پیام داده یه دختر غیر از اونی که من میدونستم دوست دخترشه که خانومی عمل دارم چرا جواب نمیدی دعام کن و حلال کن یه سری پیامای دیگه حول و حوشش

بماند چه جنگ اعصابی داشتیم و چه دعواها و چه بحث هایی شد با پدر و مادرش و چشم گریون اومد عذرخواهی که هیچی بینشون نبوده حتی نه تماس تلفنی داشتن و نه دیدنی بوده تا به اون زمان فقط شیطنت پیامکی دوران مجردی بوده الان یادش افتاده پیام داده و به اصطلاح خودش مث خواهر برام بوده 

اما این اتفاق همانا و فروریختن برج اعتماد منم همانا منم چون همه کارای عروسیو کرده بودیم حتی لباس و کارت عروسی آماده بود مجبور به بخشش و ادامه رابطه شدم 

تو دوران بعد عروسیم چند بار بخاطر عکس و کلیپ ناجور چند دعوا بد داشتیم خیلی بد

که بعد همون اوایل دیگه هیچ کدومو تکرار نکرد یا حداقل من دیگه ندیدم بهم محبت زیاد میکنه تو کارا کمک حالمه از ظرف شستن بگیرید تا لباس شستن خیلی کارای دیگه پولشو کلا در اختیارم میذاره خیلی دوستم داره اما همچنان با کوچیکترین چیزی بهش شک دارم حس بد میاد تو دلم فکرش کنید امروز بعد چهار سال کلمه خانومی رو از جایی شنیدم کل اتفاق عقد رو آوردم جلو چشمش ک برای نامحرم و غریبه کلمه خانومی خرج میکردی اما برای زنت ارزش قائل نبودی دفعه اولمم نیس تیکه میندازم حس میکنم اون لحظه ازش واقعا متنفرم دلم میخواد ازش حتی جدا بشم  

شدیدا اینجوریم که یه لحظه احساس خوشبختی میکنم باهاش و لحظه بعد به فاصله کوچیکترین زمان ممکن احساس بدبختی و بیچارگی میکنم حتی دلم طلاق میخواد بعد عذاب وجدان می گیرم خود خوری میکنم و به دنبالش محبت کردن به شوهرم بخاطر عذاب وجدانام

 همیشه هم به گوشیش و نگاهاش به بیرون حساس و وسواسم 

اینم بگم شوهرم دو سال بزرگترمه به واسطه شغلش اغلب اوقاتم از هم دوریم بارداریمو بیشترش تنهایی گذروندم زایمانمم همینطور حتی تا سه ماه بعد زایمانم پیشم نبود بخاطر شغلش بیشتر پیش خانواده خودمم 

خیلی وابسته به خانوادمم خییییییلی جوری که نمیتونم دل بکنمو به شهر محل کار شوهرم برم،  از طرفیم به شوهرم خیلی حساس شدم به زن داداشش که زنگ میزنهم حسودی میکنم چرا بهش زنگ میزنی با اینکه خودم مث چشمام به جاریم اعتماد دارمو دوستش دارم اما حسودی میکنم میریم بیرون اگه متوجه نگاهش به کسی بشم حالم بد میشه الان پسرم شش ماهشه و من بدتر قبل شدم حوصله انجام هیچ کاریو هم ندارم هر تصمیمی که میگیرم عملی نشده رها میشه اینجام دلم پیش شوهرمه پیش شوهرم میرم دلم پیش خانوادمه واقعا نمیدونم چی از این زندگی میخوام دو سال پیش چند بار حمله پانیک بهم دست داد مردمو زنده شدم و همچنان حس میکنم مستعدشم

قبلا ایمانم خیلی قوی بود اونو هم انگاری یه جورایی از دس دادم 

احساس میکنم دو شخصیت توی وجودم هست و من مدام در حال جنگ بین احساسای متضاد درونم هستم 

زود جوش میارم و عصبی میشم و زود فروکش میکنم 

تو عصبانیت هم غیر قابل کنترل هستم حرفایی میزنم که واقعا وحشتناکه 

هیچکی جز عزیزام از این روی سکه من خبر ندارن همه منو به ادب، وقار و حیا میشناسن 

چند ساله زندگیمو تباه کردم خواهش میکنم راهنمایی کنید 

پاسخ مشاور

مشاور پیش از ازدواج و زوج درمانی

دوست گرامی اگر زن و شوهر نسبت به یکدیگر دلبستگی ناایمن داشته باشند، در زندگی مشترک به احساس امنیت و آرامش دست نمی‌یابند و مدام این تجربه را دارند که همسرشان را به طرقی دارند از دست می‌دهند، بنابراین بسیار گوش به زنگ، مراقب و هراسان می‌شوند و ممکن است برای کسب امنیت حتی به کنترلِ همسر متوسل شوند، (مثلاً زیر چشمی نگاه همسر را بپاید تا مبادا به خانمی نگاه کند) در حالیکه کنترل کردن، تنش فرد را فقط موقتاً رفع می‌کند، و فردا روز از نو روزی از نو.....
اما تا کی می‌شود برای رسیدن به آرامش در زندگی مشترک به ابزار ناکارآمدی چون کنترل متوسل شد؟

{ افکاری ازین قبیل گریبان‌گیر افراد با دلبستگی ناایمن می‌شود: همسرم مرا دوست ندارد یا قدر مرا نمی‌داند، همسرم روزی ترکم خواهد کرد، نکند همسرم بمیرد، همسرم با فرد دیگری آشنا شده، من را می‌گذارد و با او می‌رود، همسرم دنبال دیگران است، همسرم خیانت می‌کند یا چیزهایی را از من پنهان می‌کند، ....}

بنابراین، با هم بودن به جای آنکه تبدیل به یک فضای امن در خدمت بالندگی و شادی باشد، تبدیل به فضایی تهدید آمیز و پرتنش خواهد شد.
درست است که شما در اوایل ازدواج با چند مورد رو‌به‌رو شده‌اید، اما اضطراب شدید و گوش بزنگی که هنوز برایتان مانده جای بررسی دارد، گویی برایتان محتوم شده که شوهرم حتماً خیانت می‌کند، همین عمومیت بخشیدن، تعمیم دادن و قطعی دیدنِ ماجرا خودش تنش فراوانی برای شما ایجاد می‌کند.

اگر دنبال این باشیم که همسرتان دست از پا خطا نکنند و همیشه طبق استانداردهای شما حرف بزنند یا رفتار کنند، ره به خطا رفته‌ایم، اگر قصد دارید به حل و فصل مشکل بپردازید لازمست با کمک یک مشاور به این بپردازید که چنین محرک‌هایی (مثل نگاه جاری) چه جریانی را درون شما راه می‌اندازد، چه احساسی را فرا می‌خواند، ......

بنابراین، احساس امنیت و اعتماد باید درون شما ایجاد شود نه اینکه بیرون از خود دنبالش بگردید. در این مسیر فعالانه، عاملانه و مسئولانه قدم بردارید و از یک مشاور کمک حرفه‌ای دریافت کنید.

دوست گرامی از طرف دیگر به نظر می‌رسد از خانواده اولیه‌تان متمایز و مستقل نشده‌اید گویا بند ناف به طور کامل بریده نشده است و این موضوع هم جای بررسی زیادی دارد، زیرا الان خانواده اصلی شما همسر و فرزندتان می‌باشد، ولی هنوز نتوانسته‌اید از خانواده اولیه خود به صورت سمبلیک جدا شوید، گویا هنوز دختر آن خانه هستید و نمی‌توانید با خیال راحت از آنها فاصله بگیرید: من خیالم راحت است که حتی اگر به یک قاره دیگری بروم، رابطه‌ام با پدر و مادر به قوت خود باقی می‌ماند، پدر و مادر مرا دوست دارند و برای من هستند، من هر وقت بخواهم آنها را دارم و الان با خیال راحت به کشف و جستجو در دنیای دیگری قدم می‌گذارم و لازم نیست به آنها بچسبم تا احساس امن بودن کنم، بلکه حتی از فاصله‌ی دور نیز می‌توانم آنها را حس کنم و برایشان باشم، همانطور که آنها همیشه برای من هستند.

تجربه شما

login captcha

سلام. منم پانیک گرفتم . بیشتر از افسردگی و دوری از خدا و ناشکری کردنه ... الحمدلله به خودم آمدم . سعی کن قهرمان خودت باشی. منم از خانواده دورم. و همین باعث شده بیشتر محتاج همسرم بشم. و اونو خسته کنم. الان بهترم ، نه به طور کامل ولی خیلی منطقی تر شدم. خودم رو سپردم به خدا و دائم میگم که.... اتفاقی رو که خدا رقم زده.... می افته و من توکلم به خداست. بابت پانیک هم سعی کن درمان رو در طب سنتی دنبال کنی .چون من خیلی زودتر و بهتر ازش جواب گرفتم. افکارت رو آزاد کن .شوهر تو فقط شیطنت داشته. که رسوا شده. و میتونست این اتفاق در مورد علاقه اول تو بیافته. که خداوند راز تو رو پنهان کرده. زمان بهترین قضاوت کننده است. همسرت بعد این مدت قابل بخششه بنظرم. موفق باشید

منم دقیقا تمام شرایط این دوستمونو دارم فقط وابسته خانوادم نیستم با همسرم مشاور رفتیم گفت باید همه چیو فراموش کنی وقتی بخشیدی دیگه نباید به روش بیاری ولی من هنوز قضیه خیانتش برام هضم نشده نمیدونم چطوری خودمو از این تنش رها کنم و اعتماد کنم