با سلام و وقت بخیر. دختر عموی من 18 سال سن داره و از من نزدیک 10 سال کوچکتره .چند روز پیش با حال خراب و استرس شدید اومد پیش من و یه موضوعی رو مطرح کرد که واقعا ناراحت شدم. دختر عموی من گفت که شوهر خاله اش به لحاظ فیزیکی گاهی اوقات رفتار های نامتعارفی انجام میده مثلا تو زمانی که اونو یه جا تنها میبینه میره سمتش و به اسم صمیمیت بغلش میکنه یا حتی برجستگی های بدنش رو از روی لباس برای چند ثانیه یا حتی دقیقه لمس میکنه و یا صورتش رو میبوسه. اقدامش تا این حد بوده و خدا رو شکر آسیب بد تر از این بهش نرسیده. جو خانواده عموی من تا حدود زیادی متعصبانه هستش و دختر عموی من میترسه این مسئله رو به پدر و مادرش یا برادر 25 ساله اش بگه و اونا رفتار مناسبی نداشته باشن یا حتی محدودیت های دختر عموم رو بیشتر کنن. با توجه به این که اون تازه داره از دوره نوجوانی بیرون میاد همچنان مادرش و پدرش روش تعصبات نسبتا بی جا دارن که باعث شده دختر عموم از عنوان کردن مسئله بترسه. این شوهر خاله دقیقا یک ساله که با خاله ی دختر عموم ازدواج کرده و اون حتی میترسه که با عنوان کردن این مسئله زندگی خاله اش هم از هم بپاشه. یا حتی میترسه اگه مسئله رو عنوان کنه خودش رو مقصر بدونن در جایی که دختر عموم به لحاظ پوشش واقعا پوشیده هستش و اصلا جلوی نامحرم لباس تحریک آمیز یا حتی کوتاه نمیپوشه و حتی به خاطر تعصبات پدرش آرایش هم نداره. من بهش راهنمایی دادم که سعی کن هیچ وقت تو مهمونی که اون هست تنها نمونی توی اتاق و همیشه یکی کنارت باشه اما انگار اون شوهر خاله پست فطرتش تو هر جایی حتی آسانسور اون دختر معصوم رو به همین شکل اذیت کرده و چون میدونه که میترسه این مسئله رو به خانوادش بگه همچنان داره به کاراش ادامه میده. دختر عموم میخواست مسئله رو به مادربزرگش بگه اما از ترس بیماری قلبی مادربزرگش نخواست اون به اوج پست فطرتی دامادش پی ببره. من به دختر عموم گفتم اگه بازم شوهرخالش اومد سمتش خیلی جدی باهاش برخورد کن و پسش بزن یا تهدیدش کن که به پدر و برادرم میگم یا آبروت رو میبرم پیش زنت . گفتم سعی کن با تهدید دورش کنی چون این این جور آدما به همون اندازه که پست فطرتن همونقدر هم ترسو هستن. بهش گفتم اون چون نقطه ضعفت رو فهمیده و میدونه به خاطر تعصبات پدر و مادرت چیزی نمیگی داره اذیتت میکنه. نمیدونم به جز این راهکاری که دادم چیز دیگه ای به ذهنم نرسید میشه شما کمک کنید. بهش بگم چکار کنه که سایه این عوضی از سرش کم بشه. در ضمن این رو هم بگم که این خانواده ها با هم رفت و آمد زیاد دارن و تقریبا هر هفته همدیگه رو میبینن و هر هفته دختر عموی من سعی میکنه به یه بهانه ای تو مجلسی که اون عوضی هست نره اما نمیشه و پدرش چون ماجرا رو نمیدونه اجازه نمیده و میبرنش به مهمونی. پدرش اگه بفهمه ممکنه خون به پا کنه. خانواده مادریش قراره چند وقت دیگه با همه خاله ها و دایی ها و مادربزرگشون و اون شوهر خالش برن مسافرت و صد در صد دختر عموم رو هم میبرن . دختر طفلک دستاش داشت میلرزید و میگفت تو این یه هفته مسافرت من چکار کنم اون عوضی هم هست. بهش گفتم غیر مستقیم به داییت یا خالت بگو من پیش نا محرم راحت نیستم میشه منو با نا محرم تنها نذارید ؟ چون اونا به قدری به اون شوهر خالش اعتماد دارن که اصلا فکرشم نمیکنن که یه همچین پست فطرتی باشه همشون فکر میکنن چنان آدم مقیدی هست که امکان نداره کار بدی ازش سر بزنه
بهتره بامادرش درمیان بزاره.یاکسی که خبره هست