با سلام خیلی نیاز به کمکتون دارم، من تقریبا ۳۵ سالمه و از ۱۰ سال پیش با آقایی اهل تهران و یک سال بزرگتر از خودم به قصد ازدواج آشنا شدم و ایشون بعد چند ماه از آشنایی برای خواستگاری اقدام کردن و مادربزرگ ایشون تماس گرفتن و پدرم محترمانه جواب رد دادن و متاسفانه حتی اجازه خواستگاری هم داده نشد و بعد مدت کوتاهی پدرم فوت کردن و ایشون هم ابتدا برای تحصیل و بعد برای زندگی دائم از ایران رفتن با این وجود ،بعد از دوسال دوباره این مساله مطرح شد و باز هم مخالفت شد،این جریان چندبار تکرار شد ولی خود من هم با شنیدن نه و تهدید به طرد شدن ترسیدم و ادامه ندادم و به خواستگارهای دیگه فکر میکردم اما واقعا هیچ کدوم رو نمیتونسم دوست داشته باشم و اونها هم حتی نزدیک به شرایط و موقعیت ایشون نبودن و از اونجا که توی شهر خیلی خیلی کوچیک هستم و دیگه واقعا پسر مجردی توی شهر وجود نداره که به سن من بخوره و واقعا امکان ازدواج برام نزدیک به صفر هست و سن من هم خیلی بالا رفته ،بالاخره با کلی حرف زدن تونستم همه خانواده رو راضی کنم غیر از برادرم که همچنان روی حرف خودش هست و دلایلش برای مخالفت رو هم مشکلات و سختی زندگی در خارج از کشور و اختلاف فرهنگی و مذهبی اعلام میکنه با اینکه من از نظر شرعی و قانونی نیاز به اجازه ایشون ندارم اما نمیخوام اینجوری ازدواج کنم،حتی خانواده پیشنهاد رفتن پیش مشاور رو دادن و برادرم قبول کرد اما بعدش زیر حرفش زد حالابه نظر شما من چیکار کنم اصلا هم زمان ندارم و ایشون دارن برای بار چهارم با مادرشون دارن میان ایران اگه اینبار بیان و نتونن بیان خواستگاری فکر کنم باید تموم کنم که .......(بارها باهم حرف زدیم،بقیه اعضا خانواده هم با ایشون حرف زدن،دعوا شده با خوبی بوده،...)احساس درماندگی دارم راستی امکانش هست که این سوال اینجا پست نشه و خصوصی جواب بدین لطفا؟ پیشاپیش ممنون از توجهتون
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید