*:
سلام وخسته نباشید
من راهنمایی میخواستم بابت مشکلاتی که تو این دوران عقدم با شوهرم پیدا کردیم میخواهم بدونم چطور با سیاست باید با این مشکلات برخورد کنم
واقعیتش مشکل من مث مشکل همه ی عروسای دیگ با مادرشوهره با مادرشوهری که تو کوچکترین کارها و برخورد های همسرم با من دخالت میکنه همسر من خانواده ای داره که اونا باید انتخاب کنند من چطور پوششی داشته باشم مثلا همسرم دوس داره تیپم خیلی امروزی باشه اما خانوادش آدمهایی هستن که دوس دارن طرز پوششم خییییلی حجابی و... باشه بخاطر همین شوهر من بخاطر احترام به حرف خانوادش ب من سختگیر میکنه وحتی روی خواسته ی خودشم پا میزاره هرموقع هم من بهش میگم فلانی تو خودت اینطور دوس داری میگ حالا تو تا عروسیمون طبق خواسته خانواده من برخورد کن بعد از عروسی دیگ اونا با ما کاری ندارن،مادرشوهرم خیلی پسردوسته حتی فکر میکنم شاید جادو کرده باشه شوهرمو ک اینقدر بله و چشم میگه شوهرم به مادرش مشکل اینه شوهر من مرد فوق العاده و ایده آلیه واسم اما مامانش همیشه پرش میکنم خلاصه که این مادرشوهر کارش بعضی وقتها اینقدر اذیتم میکنم که با خودم میگم قید شوهرخوبموبزنم و همه چیز رو تموم کنم حتی واسه مسافرت رفتن باهاشون شوهر من راننده میشه مادر و*:
دوتا خواهراشو و من رو میبرد پدرشوهرم که دیگ از وظایف خودشم شونه خالی میکند و همشو میده به پسرش
خلاصه این پسر شده همه کاره کسی مریض میشه شوهر من باید ببره کسی جایی کاری داره شوهر من کسی میخواد بره مهمونی شوهر من کسی میخواد بره مسافرت باز هم شوهر من این وسط پدرشوهر هیچ کاری باکسی نداره فقط میشینه یه گوشه و کار خودشو میکنم حالا به مشکل بزرگ پیش اومده میخواهم ببینم چطور باید برخورد کنم اونم اینه که ما نیمه شعبان جشن عقدمون بوده و پدرشوهر که وظیفه هماهنگ کردن کارهای فیلم بردار و هزینه و چک و چونه هاشو داشت همشو گذاشت رو دوش پدر من و پدرم هم لطف کرد و همه کارهار انجام داد و هفته پیش که قرار بود بره و فیلم و عکسهارو بگیره شوهر من خواسته به قول خودش زرنگ بازی درباره و این هم مطمئنم همش دودش از همون مادرشوهره بلند میشه ایشاالله خدا جواب همه کارهاو بده
حالا پدر من گفت من که همه زحمتشو کشیدم چرا این پسر بدون اینکه به کسیم خبر بده رفته گرفته برده خونشون حتی به نامزدش که من باشم نگفت..
و حالا پدر من بااون لج افتاده و اونم ادعای زرنگ بازی میکند و هممممش بخاطر مادرش چون شوهر من همچین آدمی نیست و حالا پدر من اجازه نمیده من برم خونشون و بعد گفته اونم حق نداره بیاد حتی
پیام دادن هامونم محدود کرده و من هرچیزی به شوهرم میگم ک به بابا و مامانت بگو سه تایی پاشین بیاین اینجا مشکلات رو حل کنیم بره میگه نه واسه چی باید بیایم من اشتباهی نکردم و این هم میدونم که از ترسشه چون پدرشوهرم واقعا بداخلاق و اگر بفهمه پسرش همچین کاری کرده باهاش برخورد میکنه
بنظرتون من چطور اون و خانوادشو بکشم اینجا تا صحبت کنن و مشکلات حل بشه
من چطور باید با اینهمه مشکل برخورد کنم؟؟؟؟؟
یه راهی نشونم بدین ک با سیاست برخورد کنم خواهشا
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید