با سلام و قدردانی بی پایان که به سوال و مشکلم توجه کردین
در رابطه با سن که فرموده بودین ذکر نکردم من 27 و همسرم 26 هستن (9 ماه ازشون بزرگترم و این رو همون ابتدای به ساکن میدونستن و اصرار کردن که مشکلی با این موضوع ندارن). من کارشناس مهندسی شیمی و مسئول فنی هستم و همسرم کارشناس ارشد متالورژی و مهندس ناظر (از لحاظ مالی تامین هستن ولی فقط دوماه قبل از عقدمون شروع کردن به کار و مشکلات مالی نسبتا زیادی داشتیم در دوران عقد چون بنیه ی مالی نداشتن و مدام به من سرکوفت میزنن که من اگه چندسال دیرتر ازدواج میکردم ال بودم و بل بودم). یکی از مسایل بسیار مهمی که تو دوران نامزدی من و همسرم رو مدام درگیر کرده تجرد برادرشوهرم بوده (1 سال از همسرم بزرگتره و باتوجه به اینکه نه تحصیل کرده نه شغل داره و نه هیچگونه حمایت خانوادگی یا پشتوانه قبلی، در حال حاضر هم امکان ازدواج براشون وجود نداره) و اینکه مدام باید دقت کنیم تا ازمون ناراحت نشه البته الان چندماهی هست که با من حرف نمیزنن و اغلب حتی وقتی میرم منزلشون به خاطر اینکه بگن نمیتونن تحملم کنن از خونه میزنن بیرون تا من برم بعد بیان!! اما قبل از اون یا همیشه به من پیام میدادن (مثلا کجایین؟ کی میاین؟ زود برگردین... برو بخواب چرا این موقع شب بیداری و ازین قبیل پیامها که با اصرار من همسرم باهاشون صحبت کردن که دیگه ادامه نده و درست نیست این پیام دادنهای بیش از اندازه؛ یا تو گردشها و مسافرتها ازینکه من و همسرم سلفی بگیریم یا بخوایم لحظه ای باهم بگردیم به شدت ناراحت میشد (حتی یکبار بخاطر عکس ناراحت شد و گفت دهاتی!! دیگه برنگرد خونه که بد میبینی). مادر همسرمم اصولا در مهمانی ها من رو نمیبینن و در منزلشون هم فقط تیکه بارم میکنن درحالیکه نه از لحاظ خانوادگی، نه ظاهر و قیافه و پوشش، و نه مالی و ... به هیچ عنوان در سطح پایینتر از خانواده همسرم قرار ندارم و همیشه آشنایان و فامیلهای همسرم با احترام باهام برخورد میکنن. به نظر خودم همسرم به شدت تحت تاثیر جو خانوادشون قرار میگیرن چون تو علاقشون نسبت به خودم شک ندارم (البته نه وقتاییکه با توپ پر میاد). تقریبا تمام مراسمای من با دعوا همراه بوده مثل یلدا و عید و ... چون با اینکه خیلی سعی کردم همیشه هوای جیب همسرم رو داشته باشم اما مادرشون باز بهشون تلقین میکنن که خانومت داره از تو سواستفاده میکنه و تورو تو خرج زیادی میندازه و تو بچه ای و فشار می افتی و خلاصه هربار همسرم برای من مراسمی گرفته یا حتی تصمیم داشته بگیره اول به شدت دعوا راه انداخته و بعد با دیدن ناراحتی من پشیمون شده. هر مهمانی که از طرف فامیل من دعوت شدیم (بدون مادرشوهرم) همسرم از شرکت درش سرباز زده و گفته مادرم میگه نامزد رو بدون خانوادش دعوت نمیکنن!!! درحالیکه قبل از من دوتا عروس دیگه هم هستن که چنین قوانینی در مورد اونها اعمال نشده بوده (و یکی از همین مهمانیها باعث شد من ناراحت شم و اعتراض کنم که منجر به کتکاری بسیار شدید شد چون همسرم این اعتراض رو گذاشته بودن پای بی احترامی من و قدرنشناسی و بزرگتر بودن سنم). با وجود تمام سردی های اخیر و بی احترامیهایی که قبلا شده من خیلی به زندگیم و همسرم علاقه مندم و با کوچکترین بازگشت و محبت از سمتش حاضرم همه زندگیم رو براش بدم و واقعا میخوام این مشکلات رو هرجور شده حل کنم (یا حداقل اگر بتونم در خودم نسبت بهشون بیتوجه باشم) همسرم مرد بسیار متشخصیه و همه دوستان و اطرافیان جز خوبی ازش نمیگن اهل هیچگونه دوست یا رفتار نامطلوبی نیست و در کل برای ازدواج کیس مناسبی برای من بوده اما رفتارهای پس از عقدش گاها غیر قابل تصور و تحمله بخصوص که فرموده بودین از خانوادم بخوام کمک بگیرم ولی من متاسفانه نه میتونم و نه میخوام این کار رو بکنم چون هربار مادرم وارد شده (پدرم 10سالی میشه که فوت کردن و یه خواهر 20 ساله و یه برادر 15 ساله دارم که چون کوچیکترن طبیعتا نمیتونن از من حمایت کنن و اینهم بگم که پدر همسرمم فوت کردن اما همیشه نداشتن پدر برای من یک ضعف نشون داده شده نه ایشون) همسرم رفتار بسیار بدی با مادرم داشته مثلا گفته تو اینو اینجوری بار اوردی یا تو عقلت نمیرسه و این آخرین بار که باوجود اینکه مادرم واقعا اعلام بیطرفی کرد و فقط ازش خواست که به حرف من فقط و فقط گوش بده و داد و بیداد نکنه بهش گفت لیاقتته که همسرت مرده. بنابراین چون خانوادم اذیت میشن دیگه اونهارو وارد بحث نمیکنم و بالاجبار خودمم سعی میکنم زیاد بحث نکنم چون جواب من فقط سه حالت داره: 1- به همه همه چیرو میگم که با من از کی هستی و کجاها اومدی و دوست بودی و ...، 2- تو از من بزرگتری فکر نکن میتونی به من مسلط شی و دستور بدی من مردم، 3- تو هیچوقت قدردان نبودی من همه کار برای تو کردم اما نمیبینی. مشکلات ما همیشه فقط در چند مورد بوده که همیشه هم میگم اما همسرم با اینکه میگه میدونم حق داری ولی اهمیتی عملا نمیده. یکی ظاهر بینی همسرمه (که بلافاصله با دید یه خانوم زیباتر یا یه جهیزیه بهتر یا ... واکنش نشون میده و من رو به شدت ناراحت میکنه طوریکه اعتماد بنفسم عملا از بین میره بخصوص که کافیه مثلا یه شلوار نخی گشاد بپوشم همسرم حاضر نیست حتی من رو نگاه بکنه!! و من همیشه باید شسته و رفته و ارایش کرده و با لباس بیرون یا حداقل لباسای شیک و ست جلوش ظاهر شم)، یکی خانوادشونه که من رو قبول ندارن (البته مادر و برادرشوهر مجردم وگرنه با دوتا بردارشوهر بزرگم و همسراشون بسیار صمیمی هستم و واقعا مثل خانواده خودم دوستشون دارم و دوستم دارن و تنها منبع حمایتی من برادر شوهر ارشدم هستن که تو دعواهای شدید از ایشون کمک میخوام یا برادر شوهر دومم که پشت بند کتکاری همسرم و بستری شدن من تو بیمارستان از خونه بیرونش کرده بودن)، و سن من که شده بلای جون رابطمون.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید