سلام و خسته نباشین
خوشحالم جایی برای بیان دردها و مشکلاتم پیدا کردم
من یک و سال و 4 ماهه که نامزد کردم البته قبل از عقد به مدت 5.5 سال با همسرم دوست بودیم. خیلی بهش علاقه داشتم و دارم و فکر میکنم متقابل بوده این احساس ولی بخصوص بعد از عقدمون به شدت دچار مشکل شدیم. مادر همسرم به هیچ وجه من رو هنوز هم نمیخوان بپذیرن با اینکه از لحاظ نه ظاهری نه موقعیت نه خانواده نه از همسر و خانوادشون نه دوتا عروسای بزرگتر پایین نیستم. مهندسی خوندم و مسئول فنی هستم و همیشه هم در رفتار و ... بسیار مراقبم تا کسسی رو ناراحت نکنم ولی مادر همسرم صرفا بخاطر علاقه شون به برادرزادشون و اینکه از بچگی دوس داشتن ایشون رو برا همسرم بگیرن از من متنفرن. این دوس نداشتن ایشون که به کرات به زبون هم اوردنش باعث شده همسرم هم از من سرد بشه. 6 ماه اول نامزدی حتی بارها از خونه تحریکش کردن تا سر مسایل کاملا الکی من رو کتک بزنه ولی الان باز ازون لحاظ بهتره اوضاع، اما حالام همسرم خیلی با من سرده، کافیه یه نفر تو اشنایان مثلا یه جهیزیه خوب بیاره من مکافات دارم با اینکه هنوز خودم نبردم تا ببینن چطوره، یا یه نفر تو یه مراسمی لباسش یا چهرش و ... بهتر و سرتر از من باشه همسرم به شدت واکنش نشون میده، بخصوص که جدیدا حتی پیامهاشم کم کرده و تقریبا من و ایشون جز مسایل مالی و خانوادگیشون بحث دیگه ای نداریم و هیچ ابراز علاقه ای وجود نداره. قبلا فقط تو خونشون بخاطر مامانشون و برادرشون که میگفتن بزرگتره و حسودی میکنه به من بیتفاوتی میکردن و من میپذیرفتم و لی الان یه عادت شده و همیشه همینطوره. درضمن از لحاظ سنی من 9 ماه از همسرم بزرگترم و ریشه مشکلات به نظرم همینه چون تو هر گلایه ای که دهنم رو باز میکنم همسرم میگه تو بزرگتری میخوای مسلط شی به من و اینکه تا میام چیزی بگم میگه تو با من دوست بودی این رو به همه میگم تا آبروت بره! پدرم فوت شدن و منم از ترس اینکه عموم یا داییم که خیلی حساسن ازین موضوع مطلع شن همیشه فقط مجبورم سکوت کنم. تنها راهیی که به ذهنم میرسه کمک گرفتن از فضای مجازیه امیدوارم کمکم کنید. با سپاس
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید