با عرض سلام و خسته نباشید. لطفا کمکم کنید من 4 ساله ازدواج کردم الان هم ی پسر 4 ماهه دارم. از زمان عقد مشکلات زیادی با خانوادم سر شوهرم پیدا کردم . خواهرم و دامادمون واسطه ازدواج من و شوهرم بودن و خیلی هم خواهان این ازدواج بودن. من و پدرم چندان رضایتی نداشتیم. بنا به دلایلی و البته به خاطر اخلاق بد مادر شوهرم. نزدیک به 4 سال متوالی دنبال جواب مثبت بودن که بیان خواستگاری . من مکررا جواب منفی میدادم چون علاقه ای به ایشون نداشتم و.... اما با تعریفاتی که از ایشون میشندیم و پافشاری خواهرم و دامادمون که میگفتن هیلی دوستت داره اینهمه پات وایساده مادرش هر روز در خونه ماست و التماس میکنه که بابام راضی بشه بیان خواستگاری. که اوندن جواب مثبت دادیم و... این بین برادرم نسبت به شخص دیگه علاقه داشت که من با اون ازدواج کنم و خلاصه با شوهرم کم کم اختلاف پیدا کرد و حتی به روش آورد که من خواهرمو میخواستم بدم به کس دیگه. دچار خیلی مشکلات خانوادگی شدم. بمن اشتباهی انجام دادم و برای خرید عقد برادرمو دوتا از دامادها هم باهامون اومدن . شوهرم چندان راضی نبود و سر خرید با هم بحث کردیم و سیاست به خرج ندادیم که پنهان کنیم حتی شوهرم که ادعا میکرد عاشقمه و... جلوی همه با پرخاش با من برخورد کرد و همه دلگیر شدن و تظرشون نسبت به شوهرم به کل تغییر پیدا کرد . خلاصه مشکلات از همونجا شروع شد برادرم قهر کرد . حتی گاه و بیگاه متلک می انداخت و اذیت میکرد. دامادمون زیر زیرکی با هر بهانه ای پیش پدرم سر مساعل پیش پا افتاده زیرآب شوهرمو میزد برای شروع زندگی دوچار مشکلات روحی شدم با برادرم قهر کردم از دامادمون دلگیر شدم و خواهرم سر ناسازگاری با من راه انداخت و با هر بهانه ای من و همسرم رو مورد بی احترامی قرار میداد . با شوهرم به هر بهانه ای دعوا راه می انداخت من ناراحت دلگیر با خواهرم برخورد میکردم . حتی نظر پدرم رو هم به کل تسبت به شوهرم خراب کردن. به پوشش شوهرم گیر میدادن به فوتبال نگاه کردنش به صحبت کردنش . خلاصه تهت فشار قرارگرفتیم و من از شوهرم دفاع میکردم . از رابطم دفاع میکردم . آبروی خانوادگیم پیش شوهرم از بین رفت. شوهرم فوقولاده خواهان وصلت با ما بود اما رفته رفته ارزش خانوادم کم و کمتر شد. شوهرم از خواهرم گذشت میکرد ی مدت همه چیز خوب پیش میرفت اما با بهونه گیریهای خواهرم دوباره شروع می شود. بعد از ازدواج مادر شوهرم که از این رو به اون رو شد و سر شراکتشوش با شوهرم به اختلاف افتادن. از شوهرم خرجی میخواستن توقعشون خیلی زیاد بود . شوهرم با مادرش دچار اختلاف شد. تا اینکه دوماه نگذشته از ازدواج من از همه جا بی خبر رو متهم کرد که تو زیر پای پسرم نشتی یادش دادی که به ما پول نده. منم دلم شکست بیشتر از همیشه گوشه گیر تر و منزوی تر شدم . شوهرم پناهم بود بود و من و دلداری میداد به خاطر من چه کارا که نمیکرد. خدا از مادرش نگذره خیلی اذیتمون کرد . حتی کاری کرد که برادر شوهرام با من غریبه بشن و بهم بی حرمتی کنن. خواهر شوهرمن که کلا به مادر شوهرم بیشتر نخ میداد که به این کاراش ادامه بده. تا جایی که تهمت پشت تهمت شروع شد . دعوا خیلی بالا گرفت من و هنش قاطی مشکلاتشون میکردن و هنه چیز رو از چشم من میدین . پدر شوهرم و شوهرم طرف من بودن . نیدوتستن که من بی تقصیرم. خلاصه دعوا به جاییرسید که من بنای قهر کردم و رفتم خونه پدرم و به کل از مادر شوهرم متنفر تر شدن . قرار بر این شد که خونه ما از اونجا جدا شه . ما در طبقه بالا مادر شوهرم زندگی میکردیم . اما شوهرم راضی نشد از اونجا بریم . پدر شوهرم نزاشت و مشتری های خونه رو از دم در رد میکرد. خلاصه من با دلشستگی و شرط بر اینکه من رو قاطی مساعل خانوادگیشون نکنن دوباره برگشتم. باز اختلافات شروع شد کار به جایی رسید که اونا ار اونجا برن که رفتن. من احساس رنج و افسرگی داشتم به خاطر پیش اومدن این مشکلات و آبروریزیها و ضعفهای زندگیم حس خیلی بدی داشتم . احساس کوچکی و خار شدگی داشتم . منی که بهترین زندگی رو تو بهترین و نرمالترین خانواده میخواستم حالا کجام و تو چه خانواده ای. دقیقا خلاف اونچیزایی که میخواستم برام پیش اومد. شوهرم عاشقانه دوستم داشت مرهمم بود و من هم کم کم بهش علاقه مند شده بودم . پشت هم بودیم تو هر شرایطی اما دیگران اذیتمون میکردن. من روز به روز افسرده تر و دلشکسته تر . این اختلافات باعث دعوای من و شوهرمم میشد. من همش میگفتم تو مقصری به خاطر ساده بازیات به خاطر اینکه نمیدونی تو خانواده من چطدر رفتار کنی. و..... حتی با مادرم و اینا دامادها رفتیم مسافرت شوهرم دعوا مرافه راه انداخت بهانه گیری کرد من باهاش دعوام شد جلوی همه به کل سنگ رو یخ شدم اما اون عین خیالش نبود. هر جا مسافرت منو میبرد زهر مارم میکرد . خوشی بهم زهر شده بود. برام گل و کادو نمیگیره سوپرایزم نمیکنه کمتر میبرتم خرید کارشم البته دجار مشکل شده. تصمیم گرفتیم بچه دار شیم . الان بچم 4 ماهشه. مادرم شوهرم رو دوست داره رابطش با خاهرای دیگم و پدرم خوب شده بود . اما باز اگه بهانه پیش میومد پدرم از شوهرم ایراد میگرفت و میگفت هیچی حالیش نیست. حتی در موردش اشتباهتی هم میکرد. خلاصه مشکلات هنوز ادامه داره و من توانمو به کل از دست دادم دیگه نمیتونم مشکلات خانوادگی رو تحمل کنم ی بچه 4 ماهه دارم .
سلام دوست عزیز ممنونم از اینکه ما رو برای صحبتاتون انتخاب کردید برای ارتباط بیشتر لطف بفرمایید اسم من رو نسترن بلک شاهی را داخل موضوع یادداشت کنید.
دوست عزیز همسرتان به خاطر رفتارهای شما از شما دلگیر شده الان که استقلال پیدا کردید و بچه هم دارید اصلا خودتان را دخالت ندهید و اگر مسائل و مشکلی مطرح شد بفرمایید که این مسائل را با من مطرح نکنید .
روابطتتان را با همسرتان گرم و صمیمی نگه دارید مطمئن باشید که وقتی مداخله ای نکنید صد در صد دیر یا زود وقتی شما دخالتی ندارید پس نیاز به اثبات این قضیه هم ندارید.
با توجه به حرفایی که نوشتید که به همسرتان زدید که تو مقصری به خاطر ساده بازیات این نشان دهنده ی این است که ارتباط درست را رعایت نمی کنید و او را تقصیر کار می دانید حالا که مستقل شده اید اگر شیوه ی جلب رضایت خمسر و ادامه ی عشق ورزی و روابط خود را گرم نگه دارید مطمئن باشید که پاسخ می گیرید و احترام به خانواده همسر را رعایت بکنید پیشنهاد می کنم کتاب برای زن و شوهر ها وقت زندگی بهتر رسیده است و حس خوب با تو بودن از نشر دانژه را مطالعه بفرمایید
با آرزوی موفقیت برای شما
با تشکر
سلام خانم دکتر . بابت مشاوره و توجهتون خیلی ممنون .
اشتباهات من و شوهرم خیلی زیاده اونطور که باید و شاید عقلانی رفتار نمیکنیم . من بیشتر به خاطر کم کاریهای شوهرم از منظر طریقه درست رفتار کردن، باهاش دچار مشکل میشم و به کل سر رشته زندگیم و رابطم از دستم میره. مرد مهربونی و خانواده دوست . بهم ابراز علاقه میکنه و تا جایی که از دستش بر بیاد و توان مالی داشته باشه برام مایه میزاره . اما تنها مشکلی که باهاش دارم بی سیاستیش . و اینکه آدم برون گرایی و شوخ و شنگ . یعنی سرسنگین و تو دار نیست . و من دوست دارم تو جم کمتر صحبت کنه و بیشتر سر سنگین باشه و اینکه وقتی میخواییم بریم مهمونه و از قبل بهش تاکید میکنم که سر سنگین باش و اسم منو تو جم صدا نکن و تو جم بل بچت شوخی نکن و.. و با شخصیت رفتار کن، اما و همیشه خلافشو انجام میده و بدتر میکنه . بعضی مواقع اخساس میکنم از روی لج بازی با من عمدا همون رفتارایی رو میکنه که من بدم میاد . واقعا عاجزم و خسته از بس بهش گفتم درست رفتار کن و گوش نکرد . نمیدونم دیگه باید چکار کنم
سلام دوست عزیز
باید به خاطر داشته باشید که ما هیچ انسانی را نمی توانیم تغییر بدهیم و باید همسر خود را همان گونه که هست بپذیرید و به فکر تغییر او نباشید ما جز خودمان نمی توانیم کسی را تغییر بدهیم و اگر دوست دارید که بعضی از رفتارهای او جایگزین رفتارهای بهتری باشد باید بدون انتقاد و گلایه در عین صمیمیت با او صحبت کنید و با مشاوری حضوری در ارتباط باشید ممنون از شما
نسترن بلک شاهی