ازتون خواهش میکنم به من کمک کنم ، هیچ راهی ندارم خیلی نا امیدم دارم میمیرم ، من سختیای زیادی کشیدم تو زندگیم ، پدرم مارو ترک کرد تو سن بلوغم و برای خودش الان زنو بچه داره و منو فراموش کرده ، یه خواهر داشتم که تنها مونس و همدمم بود ۳۰ سالش بود دو سال پیش که فوت کرد ، سوای همه این مشکلات زندگی من یکسالی شد که مردی وارد زندگی من شد با بهانه ازدواجو عشق و عاشقی بعد یکسال که خانواده و فامیلو آشناهای من فهمیدن الان چند روزی هست منو گذاشته رفته ، من یه دختر ۲۵ ساله هستم ، الان از خدا فقط مرگ میخوام ، هرچی بهش گفتم چرا میری گفت من مریظم چند وقت دیگه میمیرم گفتم پس چرا به من قول ازدواج دادیو انگشت نما کردی منو گفت که اشتباه کردم برو به زندگیت برس . من میشینم پامیشم از خدا میخوام منو مرگ بده ، مگه میشه بهش فک نکرد ؟ مگه میشه عادی بود ؟ مگه میشه یه بیماری لاعلاجی باشه که ادم بخاطرش عشقشو ول کنه ، آخرش گفت دوستت ندارم بهت سرد شدم ازت بدم میاد ؛ ترو به خدایی که میپرستین دعا کنین برگرده ، بهم دعایی معرفی کنین بخونم که برگرده ، قسمتون میدم به آبروی مومن که برای من دعا کنین ، وگرنه برنگرده مجبورم خودکشی کنم
دوست گرامی وقتی رابطه ای از دست میرود، فرد برای از دست رفتن آن رابطه سوگواری میکند، و سوگواری مراحلی دارد: انکار، خشم، چانه زنی، افسردگی و پذیرش.
فرد ابتدا انکار میکند که رابطه پایان یافته است، یعنی فکر میکند میتواند طرف را بازگرداند و رابطه دوباره به حالت اول باز خواهد گشت...بنابراین بارها تماس میگیرد، پیام میفرستد، التماس میکند، دعا میخواند، ......
بعد از مدتی که متوجه میشود رابطه احتمالاً درست شدنی نیست، دچار خشم شدیدی میشود، از طرف مقابل بهشدت متنفر میشود، تحقیرش میکند، به بدیهایش فکر میکند و او را تماماً فریبکار یا دروغگو میبیند....
.... تا اینکه نبود دیگری را بپذیرد و با آن کنار بیاید. شما در حال حاضر بین وضعیت اول و دوم قرار دارید یعنی از طرفی انکار میکنید که دیگری خواستار اتمام رابطه شده است و از طرفی از او بسیار خشمگین هستید ولی این خشم را بسوی خود باز میگردانید و از خدا مرگ خود را میخواهید .. این حالت های شما تقریباً طبیعی است، بشرطیکه در موضع قربانی قرار نگیرید، این پیشامد را برای خودتان تبدیل به فاجعه نکنید و تهدید به خودکشی نکنید. خیلی از دخترانِ موفق امروزی، قبلاً چنین تجربیات ناخوشایندی داشته اند و به آنها کمک کرده در زندگی انتخاب های بهتر، دقیق تر و آگاهانه تری داشته باشند و حتی خشم حاصل از ترک شدن به آنها انگیزه قوی بخشیده تا وارد تحصیلات عالیه شوند و مشاغل و جایگاه های اجتماعی بسیار بالایی به دست آورند.
شما بسیار جوان هستید و تازه اول راه قرار دارید، جای جبران برای شما بسیار باز است.
به نظر میرسد آن آقا ثابت قدم نبوده یا در مورد ازدواج مصمم نبودهاند. چرا فکر میکنید وجود آن شخص این قدر برای شما حیاتی است که با نبود ایشان نابود میشوید؟ یک رابطه هرچقدر هم صمیمی و عمیق و عاشقانه باشد، در صورت پایان یافتن شما فقط اجازه دارید عصبانی ، خشمگین و افسرده بشوید (آن هم حداکثر تا ۶ ماه) اما قرار نیست نابود بشوید یا زندگی تان را تمام شده ببینید.
توصیه میکنم در این روزها حتماً دوستان صمیمی تان را ببینید با آنها صحبت کنید و از همه بهتر اینست که با یک روان درمانگر ملاقات نمایید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید