سلام خانم مرضيه سليماني منمون من ٣٧ و ايشون ٣٨ دو سال دوست بوديم البته من در بحران بودم شناختي كه دام ايشون ادم خوبيه و درك ميكنه و تواناييشو داره صبوره ولي خس ميكنم خيلي به حرفا من. توجه نميكنه يجورايي منافع خودشو ميبينه من دو روزه در اظطرابم و اصلا حالم خوب نيست خودم افسردگي دارم و ايشون همه را ميدونه دلم ميخواست ارومم كنه واقعا حالم بده خانوادش پدرش خسيس هست و مال دوست ولي خانواده ساده و خاله زنكي دارن اينو بگم دركش خوبه ولي الان من مرددم و ميترسم
سلام عزیزم
خب مسئله دقیقا اینجاست شما در شرایط بحرانی دارید یه تصمیم مهم می گیرید...فکر نمی کنید ابتدا باید حال تون خوب باشه اگر واقعا افسرده هستید افسردگیتون درمان بشه سپس درمورد زندگی با فرد دیگری تصمیم بگیرید...یکی از دلایل اضطرابتون افکارتون هستش که نکنه تصمیمم اشتباه باشه نکنه کات بشه ومن حالم بدتر بشه این ترس ها تا حدودی طبیعی هستش ولی باید معقول ومنطقی باشد
ودر مورد دلجویی وآرام کردن شما.ممکن واقعا منفعت خودشون را می سنجن اما ..گاهی مردها بعد ازیک مدت دلجویی کردن های مداوم خسته می شوند وپا پس می کشند حواستون به این موضوع باشد
خیلی خوبه که تونستید این اطلاعات رو در مورد خودشون وخانوادشون به دست بیارید ولی سعی کنید آگاهی بیشتری از درک خوب وصبور بودن به دست بیارید وحتما متوجه هستید که خانواده بسیار در ازدواج زوجین تاثیر دارد ببینید با چیزهای که متوجه شدید می توانید پذیرای خانواده همسرتون باشید یا خیر
ببینید آیا دلخوری شما فقط برای آروم نکردنتون هست ویا چیزهای دیگه ای هم هست که باعث میشه دودل شوید
به نظرم چیزی که می تونه تردید وترس شما رو رفع بکند....شناخت وشناخت بیشتره هرچقدر کامل تر وعمیق تر بشه ترس تون کمتر میشه ودر نتیجه اضطرابتون کمتر ووقتی درانتخابتون مطمئن باشید یک مسئله نمی تونه شما رو مردد کنه
سرسبز باشی
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید