من ۳ ساله ازدواج کردم بعضی از رفتارای شوهرم عذابم میده و هر چقدر هم تلاش کردم درست نشده .با خودم خوبه ولی تا یه کاریو میخوام برای خونواذم انجام بده جبهه میگیره.مثلا چند روز پیش مامان بابام مسافرت بودن یه هفته شوهرم اصلا زنگ نزده بود ازش پرسیدم زنگ زدی گفت اره دوبار زنگ زدم اما بعد متوجه شدم فقط یه بار اونم مختصر با مامانم صحبت کرده.بعدم که برگشتن اصلا زنگ نزد.(اینم بگم که من خودم همیشه خونوادش میرن یه جایی یا برمیگردن حتما باهاشون صحبت میکنم)فقط اخرین بار که خونوادش سفر بودن سر یه موضوع با شوهرم دعوام شد و دیگه بهشون زنگ نزدم.اینم میخواست تلافی اوندفه رو دراره.خلاصه یه هفته از اون موضوع میگذره و همچنان قهریم .از بس پا پیش گذاشتم خسته شدم.ماه اخر بارداریمه همش گریه میکنم .اصلا درکم نمیکنه.چند وقت پیش برای خواهرش خواستگار اومده بود کل پذیرایی و شوهر من انجام داد ولی اصلا منو درک نمیکنه که میریم خونه بابا م به جای من کمک کنه.میبینه فلان کارو من نباید انجام بدم اما تکون نمی خوره منم خیلی ناراحت میشم. خیلی لجبازه و کینه ای.خودش و خونوادش خیلی اذیتم کردن ولی خوب الان میگن فلانی مثله دخترمونه !!!منم حرص میخورم چه جور دختری که سال اول زندگیمو حهنم کردن سر یه مسله خیلی کوچک..با وجود اینکه بچه م داره به دنیا میاد اما هیچ اخساس خوبی ندارم و مدام به فکر طلاقم.احساس میکنم هر چی بیشتر بمونم بیشتر عذاب میکشم.من خیلی به خونوادش احترام میذارم ولی شوهرم نه خیلی سر سنگینه.منم میخوام مثل اون شم. وقتی مثل خودشم برخورد میکنم چون عادت کرده به رفتار خوب من،شاکی میشه ،هیچی نمیگه ولی با رفتار به بدترین شکل جبران میکنه.چکار کنم ؟!!!؛همه رفتارای خونواده و خودش قابل تحمل بود برام اگه میومد و از دلم در می اورد و بابت اشتباهاتش معذرت خواهی میکرد.ولی تنها چیزی که بلد نیست همینه.منم کم اوردم دیگه نمی تونم مثل قبل همش من برم سراغش.اخه حرف یه عمر زندگیه.از اولم همین بود .باباش میگفت پسرم از بچگی کم حرف بوده تو باید یادش بدی!!!!ولی نشد.حاضره برای خونوادش همه کار کنه ولی برای خونواده من همش با اعتراضه!!!!نمیدونم چرا اینقدر زورش میگیره با خونواده من خوب باشه؟!!!این در خالیه که برای شخص خودم خوبه!!
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید