سلام اول همه بگم مادرشوهرم خیلی خوبه و به فکر زندگی شوهرمه و من مشکلات بزرگی ندارم ولی همون کمشم اذیتم میکنه اگه بشه راهکاری براشون پیدا کنم راحتتر میشم.
ما عید امسال بعد سه سال دوستی ازدواج کردیم خیلی همو دوست داریم بدلیل مساعل مالی و اینکه جیب شوهرم و مادرش تا حالا یکی بوده و تبدیل خونه به دو تا فعلا زمان میبره داریم باهم زندگی میکنیم.
من ۲۸ سالمه و تحصیلاتم خوبه شوهرمم ۳۴ و ازاد اندیشه مادرش خیلی پیره و یه زندگی بد و پرفراز و نشیب و کلی فرزند داشته و الان عشقش این اخریه که شوهرمه
مشکلات ما فقط سر اینه که خونه دوتا زن داره
توی اشپزی و چیدمان و نظافت یه طرف مادرشوهرمه با کوله باری از تجربه که منم در نظرش مثل بقیه عروساش ۱۳ساله و خامم و باید خیلی چیزا رو بهم یاد بده و خیلی کارام در نظرش اشتباهه.
یه طرف هم منم که سعی میکنم به روز باشم و غذایی که میخوریم سالم باشه و توی خرجیمون در عین حال که بهترینارو مصرف میکنیم بتونیم صرفه جویی هم داشته باشیم
وقتی دیدم مادرشوهرم نمیتونه از غذای زیاد درست کردن (مثلا شش تا پیمونه برنج واسه سه نفر) و غذای روغنی و چرب دست برداره کلا بیخیال شدم گفتم بذار هرکاردوست داره بکنه، فقط خورشت که اضافه میاد میریزم تو کیسه فریزر میذارم فریز شه که دور نریزیم.
طبق گفته ی دکترمون مادرشوهرم وسواس فکری داره واسه همین تمام ادویه جات و مواد سنتی که عادت داشتم استفاده کنم رو شخصی کردم و توی کشوی اتاقم میذارم و فقط خودم مصرف میکنم
الان میشه گفت تقریبا مادر شوهرم زن خونه س و من بیشتر بیرون سر کارم روزی حدود هشت تا نه ساعت
ولی ازادی عملم حتی برای خودم فقط صبحای خیلی زود و شبهای دیروقته
اگه بخوام دم کرده دارچین بخورم یا شربت خاکشیر تخم ریحان درست کنم یا چای بهار نارنج فقط صبح زود و دیر وقت میتونم این کارو بکنم
در باقی موارد بالا سرمه و میگه نخور
یبار که خیلی مریض حال بودم بخاطر مساعل زنانه خانواده م از شهر دیگه اومدن پیشمون و یه شب موندن
عروسمون تا تونست خودشو برای مادر شوهرم شیرین کرد
ظرف شست اما نه تمیز ولی به دل مادرشوهر پیر من نشست
مادر شوهرم بعد از رفتنشون فقط یه جمله گفت ولی جیگرمو سوزوند
من توی این خونه بخور و بخواب نبودم صبحا زود پامیشدم ظرف میشستم یا وقتای بیکاریم تمیزکاری و این موارد رو داشتم
ولی مادرشوهر قدیمی من دوست داشت جلوی مهمون که خانواده خودم بود پاشم ظاهرسازی کنم
یا مثلا هرچی میاره باید بدون چون و چرا بخوریم و همه دور سفره باشیم البته قبلش نظرمونو میخواد بعد غذا میپزه
ولی من اگه درست کنم مجازه که بگه من نمیخورم
به مادرم گفتم وقتی میاد غذا فریز شده برام نیاره چون اگه درست کنم نمیخوره و اصرار هم داره که خورده نشه
خلاصه من الان توی خونه فقط کمک مادر شوهرم و بیرون کمک خرج شوهرم
دارم تبدیل میشم به یه ادم کمکی
تمام ارزوم اینه که بتونم به زودی مستقل شم و اختیار ظرف و غذا و دکور خونمو خودم دستم بگیرم بدون نگاههای ناظر مادرشوهر
با اینکه دوسش دارم ولی روز به روز دارم روش حساس تر میشم و دل نازک تر
عزیزم مستقل شو یا تو اوت خونه برا خودتو شوهرت غذا درست کن تا شرایطت جور شه درکت میکنم منم مثل تو بود شرایطم دقیقا حای از تو بدتر ولی کم کم به همه ثابت کردم دستمخت من بهتره