سلام، من چند ساله که با خانمی که بهش هیچ علاقه ای ندارم در ارتباطم. علت تشکیل رابطه این بود که من بهش کمک میکردم توی مسائل چون مثل خواهرم بود و از من خوشش اومد و من به شدت از همه چی این خانم بدم میاد. قبل از ایشون من یه شکست عشق سنگین داشتم و الان اصلا به رابطه فکر نمیکنم و تنها مسائل جنسی برام اهمیت داره. ( که اونم به لطف ایشون حالمو داره بهم میزنه). از موقعی که اومده همه ی انگیزمو برای زندگی از دست دادم ورزشکار بودم خیلی و فعال الان دارم کم کم از بین میرم. هرباربهش میگم که قطع کنیم رابطه رو، انقدر گریه و التماس میکنه که نمی تونم نه بگم و دوباره برمیگردم. آدم خوبیه اما من دوسش ندارم. دارم دیونه میشم از سکس، از زن، از ازدواج از زندگی زده شدم هر شب فکر میکنم خودمو بکشم که از دستش راحت شم. متاسفانه ته ذهنم به شدت فکر میکنم که من باید با این إدم ازدواج کنم و نمی تونم این باور رو عوض کنم. ٢٨ سالمه حس میکنم ٥٠ سالمه انقدر سو این داستان حوص خوردم.
پاسخ سلام دوست خوبمبله متاسفانه شما حسادت میکنید و این هم برای یک خانم نامناسب هستقبل از اینکه وارد این جمع بشید با خودتون فکر کنید و به این حقیقت برسید که اگر چند ساعت توجه همسرتون تقسیم میشه و طبیعتاکمتر...
پاسخ اولین کلید طلایی احترام هست ....به قول قدیمی ها اون پرده احترام حفظ بشود..در هر کاری از همسرت کمک بگیر ..چون وقتی خودت انجام بدی تا آخرین روزی که زنده هستی باید خودت کارهارو انجام بدی.بیشتر مردهای ایر...
پاسخ سلام وقت بخیر نیازمند به بررسی نقص توجه و یا اختلال یادگیری است در صورت دسترسی به مراکز در این زمینه حتمااااااا جهت ارزیابی دقیق مراجعه کنید. اما در حالت کلی اگر حروف و یا اعداد رو بصورت نقاشی و ید ...
پاسخ با سلام هميشه اوايل رابطه شور هيجان خاصي دارد افراد تمام وقت و فكر خود را براي رابطه ميگذارند اما به مرور وقتي از بودن طرف خيالشان راحت ميشود با اطمينان خاطر به كارهايشان ميپردازند اين به معني خسته ش...
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید