سلام وقت بخیرو شادی
من خانمی ۲۰ساله هستم، در زمانی که ۱۸ساله بودمو مجرد، با ظاهری زیباو اخلاقیات مهربانانهو با وجود خواستگاران فراوان با مردی با اختلافات شدید ازدواج کردم، در ان زمان من هیچ درکو فهمی از ازدواج نداشتم
در طول زندگیام فقط درحال خدمت به خانوادهام بودهامو تماما وقتو درامدو انرژیام در اختیار آنها بود، پدر لاابالیام زندگی را برای ما بسیار سخت کرده بود
در همان ۱۸سالگی پس از خواستگاری آن مردو فهمیدن جریانات زندگی من، وعده آسانکردن برای خانوادهام و کمرنگکردن اذیتهای پدر داد، من هم که همیشه زندگی معمولیو بدون تنشهای پدرم آرزویم بود، طبق معمول بدون فکر کردن به "خودم" این را هم انجام دادمو با آن مرد ازدواج کردم...
شوهرم ۳۶سالش بودو ۱۸سال از من بزرگتر، با ظاهری که بقول خودمان اصلا به من نمیامد! یک ازدواج ناموفق را هم تجربه کرده بود، شرایط اقتصادی معمولیای داشت، از خانوادهای فوق سختپسندو ایرادگیر(که از همان اول مرا نپذیرفتندو بهانههای بنیاسرائیلی میاوردند)
بعد از عقد چیزهای دیگری هم به اینها اضافه شد، هیچکدام از رسومات توافق شده(طلای هدیه، هدیههای مرسوم در اعیادو مناسبات، جشن مناسبات مختلف، و حتی جشن عروسی) را انجام ندادو فورا مرا با خود همخانه کرد
نه تنها زندگی را برای خانوادهام آسانتر نکرد، بلکه راهبهراه به آنها فحش میگفتو زیرسوالشان میبرد دست کتکو بددهنیاش را هم رو کرد و در میان اینها مدام درخواست بچه میکرد
دوسال از ازدواجم میگذرد حالا من ۲۰ساله شدمو او ۳۸، اما وضعیت همچنان همینهاست، بعلاوه خساستی که برایم دارد، دائما ژندهپوشو هوس به دل هستم، بسیار هم شکاکو بددل هست تابحال تا دمدر تنها نرفتهام با هیچ بیرونرفتنی موافق نیست حتی مهمانهارا هم با کلی اصرار قبلی میتوانم بپذیرم، خانوادهاش هم بعد جدایی پدرو مادرش دو قسمت هستند، سمت مادرش که مدام غیبتهاو تهمتایش بگوشم میرسد و سمت پدرش که افراط در مذهب دارندو باهاشان زیاد رفتو آمد نداریم این دوسالرا با چنگو دندان از بچهدار شدن جلوگیری کردم اما دیگر نمیتوانم! دیگر نمیگذارد
خانوادهام را هم پدرم برد به زادگاه خودشو آنجا بیشازپیش در مضیقهو ستم هستند، اگر به عقب برگردم هرگز برای صلاحیت خانوادهام ازدواج نمیکنم😔😔
حال قصد جدایی دارم نمیخواهم باقی تکزندگی ام اینطور تمام شود یا ازین مرد بچهدار شوم اما نیماشارهای به او کردمو او تهدید به کشتن منو تهدید به بدتر کردن اوضاع برای خونوادهام کرد، میدانم که میتواند! دلم برایشان میسوزد ۵خواهرو برادر در کنار مادرم تحتفشار هستند، از تحصیل محرومو مجبور به کارو دائم پُردردو زخمی از کتکهای پدر، نمیخواهم اوضاع برایشان بدتر شود
یک خواهر متاهل نزدیک به خود دارم که هیچموقع خوبِ مرا نخواستو حالا هم میگوید بمانو باردار شو!
شرمنده طولانی شد اما گفتم همهی ازدواجم را بدانید
خواهش میکنم شما دانایانو راهنمایان چارهای نشانم دهید، راهی را بگویید به من خستهو وامانده🙏🏻🙏🏻🙂
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید