من ی خانم ۳۶ ساله هستم ک ۲۰ سال پیش پدر و مادر جدا شدن جفتتون ازدواج مجدد کردن و مادرم دوتا بچه دیگه داره و پدرمم فوت شدن و داداشمم فوت شدن و من ب هیچ عنوان حمایتگر یا پشتوانه مالی و هیچی ندارم... و خواهرمم طلاق گرفته ازوداج دوباره کرده.و من چندسالی بود ک مجردی خودم ازادو مستقل زندگی میکردم و خرجم درمیوردم مستاجر بودم .۶ ساله پیش ب اقایی اشنا شدم ب واسطه خواهرم اوایلش باهم خوب بودیم ایشون و من مجرد بودیم کلا. و ایشون بخاطر اینکه من دیگه پول کم اوردم و نمیشد خونه اجاره کنم ی جورایی ک خودشم شرایطش جور نبود ولی من بردن خونه چدرشون ک ۳ طبقس و کم کم باهم جور شدیم و تقریبا ازدواج سپید هستیم کلا باهمیم...و ایشون از اول با من اتمام حجت کرد ک خیلی سخت گیره و ممکنه همه جوره اذیت بشم ولی من قبول کردم و اینجا موندم وارتباطمو ادامه دادم فک میکردم تغییر میکنه ولی نشد تازه بدترم شد همه چیمون... ایشون تمام اخلاقیاتشو ب من گفت ک هنوزم داره مث دست بزن فوق العاده عصبی شکاک و بد دل و ب همه کس و عالم بی اعتماده و فقط خودشو قبول داره منو کلا قفل کرده تو خونه اصلا نمیزاره تنهایی تا سر کوچه هم برم سرکارم نمیزاره برم گوشیمو کامل چک میکنه ایشون نه کار و درامد ندره پولم بهم نمیده با خانوادم نمیزاره ارتباط داشته باشم چون فک میکنه خراب هستن چون اونا ازاد و باز هستن منم خراب میشم مثلا دلیل اونه... عرصه رو بهم خیلی تنگ کرده خسته شدم ک مث اسر و برده ها شدم... خودم میدونم ک دلایل این کاراش چیه تو بچگیش ی کمبود هایی داشته و مث منم عزیزاشو از دست داده ولی از ی لحاظم دوستش دارم چون اصلااا اصلا خیانت نمیکنه با هیچ زنی بدون اجازه من حرف نمیزنه گوشیشو ب منم میده خیییلی صادق و شفافه باهام هر کاری میکنه ...با معرفته نسبت ب همه و من ی کارایی کرده ک هیچ مردی نکرده... ولی خب اون ازادتره من تو خونه کلا عرصه بهم تنگ شده دارم خیلی اذیت میشم هیچ دوستی ندارم ولی از ی طرفم خیلی نگران خودشم چون خیییلی تنهاس از درون کسیو نداره پشتت باشه بیشتر خودم نگران اونم...
حالا من اصلا هم نمیتونم پیش هیچ مشاوره ای برم نمیزاره کلا... حالا لطفااا قشنگ بهم توضیح بدین من خودمم میدونم انتخابم و کارام اشتباه بوده ولی حالااا از ایشونم جدا بشم اونچنان پشتی ندارم ک بهم برسه حالا میتونمم جدا بشم بلخره ی جا کار کنم خرجمو دربیارم نگران خودم نیستم میتونم بلخره دل بکنم ولی از لحاظ هم وجدانی دارم میمرسم همینکه قبلا من این شرایطتشو قبول کرده بودم حالا چجوری بگم دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم؟؟؟
و اینکه من از قبلن اندازه ۵۰ میلیون طلا داشتم و ی مقداری وسیله. حالا کلا میگه چون من بهت جا و مکان دادم همه چی تو مال منه... و اینکه هم خیلییی انتقام جوعه یعنی حتمااا بعد جدایی زهرشو یا ب من میریزه یا ب خواهرم اینا همش میخاد مزاحم اونا بشه اگ منو پیدا نکنه.... و بهم انگ دزدی و خرابی و هرزگی میزنه...
حالاااا اینا برام مهم نیس ازادیمو میخام بدست بیارم ولی ب سختی... حالاااا من دوتا سوال دارم....؟
یک: از ایشون با این تفاصیر جدا بشم کلا یا نه ؟؟؟
دو: اگ جدا بشم طلاهامو ببرم با خودم یا نبرم؟ یعنی اگ بهش باج بدم و با خودم هیچی نبرم شاید کمتر بیاد دنبالم... و من اصلا دیگ نمیخام سراغمو بگیره اگر برم...؟؟؟
حالاااا چیگار کنم بهترین کار چیه؟ تا الانم اگر نرفتم چون نگران خودشم تنها میشه چی میشه چون از ی طرفم خیلی ب موندن من حساب کرده امید داره ب من... و ب همه گفته ازدواج رسمی کرده... خیییلی هم آبرو براش مهمه جدایی من براش خیلی گرون تموم میشه...
تاحالااا وجدانم قبول نکرده شایدم وجدان الکی دارم نمیدونم شاید باید ب فکر خودم باشم نمیدونم... نمیتونم از کسی کمک بگیرم میشه همین جا بهم توضیح بدین واضح واضح و رک و صریح بهم یگین دقیقا باید چیکار کنم ؟؟؟ برم یا نرم؟ با طلاهام برم یا بدون طلاهام؟؟ و وجدان الکی و نگرانی اونو بزارم زیر پام و ب فکر خودم باشم؟؟ 🙏 من الان ۳۶ ساله اون اقا هم ۵۳ سالشه ک ۶ ساله باهمیم.... من الان فرار کنم از این زندگی یا بزارم یکی دوسال دیگههههه؟؟؟ خواهشا بگین توروخداااا⚘⚘⚘⚘خیییر ببینید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید