سلام وقت بخیر
سال قبل یکی از دوستان صمیمی من با بغل دستی من باهم صمیمی شدن و من حس کردم تنها شدم و از اون ها فاصله گرفتم جون به قول خودشون اونا دوست دختر هم شده بودم و من احساس نیکروم حق ندارم که باهاشون باشم یا یک همچین چیزی ...
دوست صمیمی من سعی کرد که به من نشون بده که هنوز براش مهم هستم و اون من رو دوست داره یک بتر هم به طور واظح بیان کرد که دوستم جای منو نمیگیره و همیشه میگفت که من بهترین خاطره ی راهنماییش هستم ولی خب من ازشون فاصله گرفتم و بد برخورد کردم و میشه گفت سرد ...
اونا همیشه باهم میرفتن زنگ تفریح ها و من وقتی باهاشون بودم نمیدونستم در مورد چی حرف میزنن و به همین دلیل فاصله گرفتم ولی دوستم برام فیلم میفرستا و نشونم میداد که دوستم داره و البته من هم دوستش داشتم و نشونش میدادم براش کاردستی درست میکردم یا گردنبند میخریدم یا روز تولدش کادویی که دوست داشت خریدم حتی گوشیم رو ساعت ۱۲ کوک کردم تا اواین نفری باشم که بهش تبریک میگم ...
منم سعی کردم ولی خب چون اون این حرف هارو میزد ولی در رفتارش تغییری ایجاد نمیشد یا به طور دیگه شتید من متوجه تغییری نمیشدم همچنان سرد رفتار میکردم و به قول دوستم بهم گفت چش غره میرفتم یا خیلی خودمو میگرفتم ...
البته اویل سال من دوستم رو بغل گردم و اون هیچ عکس العملی نشون نداد حتی یکم حرکت نکرد من هم از اونجایی که ادم احساسی هستم خیلی بهم برخورد ولی بعد ها گفت که اون روز خودش هم حالش خور نبوده به خاطر اون کار و ا ن کار رو کرده تا من وابستش نشم و بهم صدمه نزنه که فکر میکنم این کارش هم خیلی کمک کرد ازش دور بشم و تاثیر داشت...
بعد از یک سال بهش پیام دادم و خواستم وضعیت ارتباطم رو باهاش بدونم و بابت کار های گذشته و رفتار های بجه گانه ای که داشتم هذرخواهی کردم که گفت از دایره دوستاش خارجم نکرده ولی نمیتونه باهام صمیمی باشه چون یک سری رفتار هایی از من دیده که میتونه ببخشه وای نمیتونه فراموش کنه مثل چشم غره رفتن یا این که خودم رو میگرفتم ...
ذهنم درگیر این مسیله هست و نمیتونم خودم رو ببخشم جون فکر میکنم این که ارتباطمون خراب شده همش تقصبر من و فقط من بودم که استباه گردم و فقط من مقصرم و فقط من همه جیژ رو با رفتار نادرستم و برداشت های اشتباهم خراب کردم و با رفتار بچه گانه ای که داشتم
و این نکته هم باید بگم که اکن همیشه میگفت من بهترین خاطره اش هستم ولی الان فقط خاطره ای که از من داره چشم غره رفتنام هست و وقتی فکر میکنم میبینم اون واقعا به احساساتم اهمیت میداد ولی خب من اون زمان نمیتونستم در مورد احساساتم صادق باشم چون درونگرا هستم...
وقتی میبینمش به شدت تپش قلب میگرم و نمیدونم جرا فکر میکنم به خاطر استرس هست و این موضوعات و این حس بد داره تحصیلاتم رو تحت تاثیر قرار میده
ممنون بابت وقتس که گذاشتید و متن رو مطالعه کردید
ممنون میشم اگه با راهنمایی های خودتون به من کمک کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید