دائم خودشو از خانزاده ها میدونست،وخیلی از اصالت خانوادگی میگفت
گاهی یه موضوع کوچیک رو بهونه میکرد برای یه تشنج بزرگ،دائم به من میگفت مامانت تو زندگیت دخالت میکنه درصورتی که اون دائم با خواهر وبرادرش مشورت میکرد وچقدر مادرم طرف اون بود همیشه،گاهی ناگهانی حال روحیش تغییر میکرد وبه شدت فاز غمگینانه میگرفت
نظر دیگران چندان ملاک نیست مهم این است که شما در این رابطه چه ناراحتی ها و سختی هایی را متحمل شده اید بنابرین به آنچه که پشت سر گذاشته اید مجدد برنگردید و نگاه نکنید مدتی که بگذرد متوجه خواهید شد که حتما در حق خودتان لطف کرده اید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید