سلام من خانم هستم ۲۴ سالمه من بخاطر شرایطی که در مجردی داشتم خیلی اتفاق ها برام افتاد پدر سخت گیر عصبی و حتی چون پدر مادرم شاغل بودن تجاوز..ز ...من مجبور شدم ازدواج کنم تا شوهرم اومد خاستگاری قبول کردم هفت سال پیش و تمام این سالها خیلی زجر کشیدم دخالت بی جا خانوادش بی پولی خسیس بودن و کتک زدناش تو دعوا...تا الان دیگه نمیتونم دیگه وقتی میبینمش حتی خیلی اذیت میشم همش احساس پوچی میکنم که عمرم رفت من از کودکی تو جنگ و دعوا بزرگ شدم همیشه خلع محبت از سمت مرد دارم همیشه وجودم عشق و عاشقی میخواد دیگه نمیدونم چکار کنم ماه پیش یک دعوایی راه انداخت و خیلی کتکم زد از اونموقع دیگه انگار مهر خلاصی خوردم دیگه نمیتونم از طرفیم بخاطر بچم نمیتونم جدا بشم چون میترسم بعد طلاق نتونم از نظر مالی تامینش کنم و نمیتونم هم بدم دست پدرش...پدر مادرم هم بشدت مخالف طلاق هستن
مشاوره و راهنمای خانواده
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید