همه زندگیم احساس بی کسی کردم داداشم که دست و پا دار نیست یکی باید مراقب اون باشه مامانمم ضعیفه کلا بابامم مسیولیت پذیر نیست از فامیلا دوریم خیلی تنهام، احساس بی پناهی میکنم، جای اینکه بقیه مراقب من باشن من باید از داداشم مواظبت کنم، خیلی خستم، کسیو ندارم تکیه گاهم باشه، هیچوقت احساس نکردم به ی جایی تعلق دارن تنها آدمی که براش مهمم و برام مهمه همون مامانمه داداشمم با این حال و اوضاش بیشتر شبیه ی بار شده رو دوشم که حالمو بدتر هم میکنه، زندگی من چرا مثل بقیه معمولی نیست اخه، کاش همه ویز ما معمولی بود.
خستم، خیلی خستم، بریدم واقعا
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید