ببینید من باردار بودم و توی بارواری هن همش تاریخ هارو حساب میکردم و خیلی خوشحال بودم که باردارم
تاریخ سونوهایی که قرار بود برم تاریخ آزمایش هایی که قرار بود بدم همه رو نوشته بودم و منتظرشون بودم
اما یه سهل انگاری کردم و باعث شد بچم سقط بشه
الان از اون اتفاق یک ماه و نیم میگذره ولی زندگیمو داغون کردم
همش به سقطم فکرمیکنم میگم اگه اونکارو نمیکردم الان بچم زنده بود هنوز تو شکمم بود
هی بهش فکرمیکنم که زیر خاکه و اگه من مراقبش میبودم اینجوری نمیشد و الان تو شکمم میبود
خودمو تموم کردم تو این مدت
دیگه نه به خودم میرسم نه به زندگیم
همسرمم کلافه شده خسته شده از من منو تو این وضعیت دیده
انقدر فشار روحی بعد از سقط رومه که به مرگ هم فکرمیکنم
کارم شده فکر و خیال و گریه و عذاب وجدان و سردرد کلافه شدم
چجوری با این داغ کنار بیام
تا حالا با کسی مواجه شدین که ناخواسته باعث مرگ یک نفر شده من الان اینجور حالی دارم حس یک قاتل که عاشق اون مقتول بوده و نمیخواسته هیچ اتفاقی براش بیوفته
حالا الان با این وضعیت چیکار کنم😭هم دلتنگ بچه سقط شدمم هم به هر تاریخی میرسیم آزارم میده هم عذاب وجدان و احساس گناه شدید و فکر و خیال دارم
میگم اگه اینکارو نمیکردم اگه اونکارو میکردم شاید میموند برام و هنوز پیشم بود بچم
چجوری از این فکر و خیال رها بشم دارم به دیوانگی میرسم احساس میکنم دیگه هیچوقت نمیتونم واقعی شاد باشم
از طرفی هم دیگه حمایت های خانواده از روم برداشته شده
منظور که تو بارداری همه هواتو دارن حواسشون بهت هست همش بهت توجه میکنن
اما وقتی سقط میکنی هم بچه رو از دست دادی هم حمایت ها و توجه های بقیه رو دیگه میشی یکی مثل بقیه
الان شایو یک هفته است موهامو شونه نکردم خونم بهم ریخته است جمع نکردم ظرفامو نشستم چند روزه
خونم به گند کشیده شده اما من به ادامه زندگی فکرنمیکنم
کلافه ام کاش یکی بود این خونه رو جمع کنه من فقط میخوام تو افکار و فکر و خیال های خودم باشم
چجوری رهایی پیدا کنم واقعا خسته شدم بقیه رو هم خسته کردم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید