2794

افسردگی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 434 بازدید

سلام من یه دختر 20 سالم که وقتی 8سالم بود بابام بخاطر مواد افتاد زندان وقتی کلاس هفتم بودم اعدام شد مامانم 4سال بعدش ازدواج کزد و رفت ماهم پیش خانواده پدریم هستیم من وخواهر 15سالم خیلی دارم زجر میکشم افسرده شدم به همسن و سالای خودم حسودیم میشه عمه هام باهامون خوب نیستن زیاد و هروقت با کوچیکترین حرفی گریم میگیره خیلی زود رنج شدم گاهی وقتا بدون دلیل دلم میخاد زار بزنم با کوچیک ترین عکس العملی مثلا یکی صدام میکنه قلبم میاد تو دهنم استرس دارم اززندگیم خیلی خستم حتی سر 3سال شده پامو از خونه نذاشتم بیرون گوشی هم ندارم عموهام سخت میگیره نمیزاره بریم بیرون میخام بمیرممم خودمم تنها هیچ دوستی هم ندارم جرات خودکشی هم ندارم

اطلاعات تکمیلی

سن 20 جنسیت زن شغل بیکار وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

مشاوره و راهنمای خانواده

دختر گلم 
بسیار متاسف هستم برای چنین سرگذشتی که تووووووووووو
هیچ نقشی درش نداشتی
میخام عمیقا به این فکر کنی که تو عامل اینهمه تلخی نبودی.توی این شرایط سخت بهت افتخار میکنم که راه نادرستی رو نرفتی و صبوری کردی.برای من بنویس که در خوانواده پدری‌تان چه گسی به شما نزدیک تر است؟مهربان تر است؟از این جهت که بتوانی روش حساب باز کنی
اولین قدم باید پیش روان‌پزشک بری خیلی از درمانگاها پذیرش رایگان دارند باید دارو مصرف کنی تا اضطرابتان کم شود..فقط و فقط تلاش کن آدم موفقی بشی تا بتونی مستقل بشی و خودت رهبری کنی و مدیریت زندگیت با خودت باشه.فراموش نکن هر ادمی گذشته تلخی داشته و بالاخره پذیرش کرده.‌اتفاقا تو بیشتر از هر آدمی قوی‌تر و خاص تری مثل گلی توی بیابان..همیشه همین گونه باش.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha