خانم مجرب ممنون میشم به من مشاوره بدید
من یک خانم 31 ساله و متاهل هستم
من سال 1400 با همسرم آشنا شدم ( به صورت سنتی معرفی شدیم) و تحت نظر خانواده ها چند ماهی با هم رفت و آمد داشتیم و در نهایت ازدواج کردیم
از همون ابتدای آشنایی ما چون به خونه هم رفت و آمد داشتیم متوجه تفاوت فرهنگی بسیار فاحش بین خانواده خودم و خانواده همسرم شده بودم
یعنی در واقع انگار که خانواده همسرم با تمام دنیا فرق دارن از هر نظر
حتی سبک آشپزی و هر چیز ساده ای توی زندگیشون . همسرم هم با تمام شباهت هایی که به خانوادش داشت ولی بیشتر به من شبیه بود و خب به همین دلیل ما تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم
ازهمون اول که ما به طور رسمی با هم ازدواج کردیم خانواده همسرم با این عنوان که خب تو دختر ما شدی و دیگه غریبه نیستی هر لطف کوچک و بزرگی رو از من دریغ کردن (متاسفانه به دلیل اینکه سوالات نمایش داده میشه به کاربران نمیتونم جزئیات بیشتر رو بازگو کنم )
مراسم نامزدی عقد عروسی مخارج عروسی ... توی هر چیزی همیاری نداشتن و خودشون رو کامل کنار کشیدن
خانم دکتر من از دوران دانشجویی شاغل بودم و خب طبیعتا پس انداز داشتم و در آمد خوبی هم دارم
همون ابتدایی که عقد کردیم با گرفتن وام ازدواج ما تصمیم گرفتیم که با همه پولی که داریم اعم از وام و پس انداز و طلا و ...یک خونه به اندازه بودجمون تهیه کنیم که خب این برای ما ممکن بود
خب پس انداز و مبلغی که من توی این داستان وسط آوردم خیلی بیشتر از همسرم بود
و به جبران این که من بیشتر مایه گذاشتم
پدر و مادر همسرم گفتن که ما برای کمک خرجی ازدواج تنها پسرمون یه مبلغی کنار گذاشته بودیم که اون رو بهتون کمک میکنیم و خب به این دلیل که اونا هیچی کاری برای ما نکرده بودن من خیلی خوشحال شدم و گفتم پس چون میخواستن این پول رو به ما بدن تا الان هیچی حرکتی نزدن !!!
و حتی طبق رسوم وقتی پدر و مادر من از خانواده همسرم پرسیدن که این دو جوان بعد ازدواج قراره کجا مستقر بشن عینا همین جمله رو بیان کرد که : ما برای کمک خرجی ازدواج تنها پسرمون یه مبلغی کنار گذاشته بودیم که اون رو بهشون کمک میکنیم.
حالا بعد از گذشت حدودا دو سال و نیم از ازدواج ما ادعا کردند که ما اون پول را به قصد شراکت با شما توی خونه ای که دارید میخرید به شما دادیم که مثلا یک دانگ از خونه ای که میخرید رو شریک شده باشیم...
من نپذیرفتم و حتی دعوای سختی با همسرم کردم و گفتم که من قبول نمیکنم و اگر سندی دال بر این موضوع که قرار بوده ما با این مبلغ اونها رو شریک کنیم بیارن و اونها در حضور خانواده من گفتن که این مبلغ رو دارن به پسرشون کمک میکنن
که بعد از یک کشمکش طولانی قبول کردن که خب اوکی شریک نیستیم ولی پولمون رو بهمون برگردونید
و البته مقداری بیشتر مثلا 230 میلیون تومان داده بودند و حالا 300 میلیون تومان طلب کردند
خانم دکتر من دارم دیوونه میشم
در آمد من حدودا 2 برابر همسرم هستش و به همین دلیل توی این مدت 80 درصد بار مالی خانواده 2 نفره ما به عهده من بوده و ما با زجر و سختی فراوان تونستیم بدهی هایی که بابت خرید اون خونه بهمون تحمیل شد رو صاف کنیم و از هر تفریح کم و زیاد خودمون زدیم و خب در آمد همسرم به سختی کفاف مخارج خونه رو میده و دقیق تر بگم تمامی قسط وام ها های مربوط به خرید اون خونه از حقوق من پرداخت شده ...
حالا من با تمام عشق و علاقه ای که به همسرم دارم و با تمام عشقی که به خانواده کوچکم دارم حس میکنم نمیتونم ادامه بدم
از خانواده همسرم متنفرم و وقتی به دیدنشون میریم انگار که من رو به قتلگاه میبرن...
همسرم توی تمام جوانب زندگیمون منتطقی و حمایتگر هستش غیر از مسائلی که مربوط به خانوادش میشه
مثلا توی این موضوع با اینکه اونها عملا سر ما کلاه گذاشتند و دروغ به این بزرگی گفتند هیچ واکنش تندی نشون نداد و اصلا چیزی بهشون نگفت و به من گفت شاید منظورشون رو بد متوجه شدیم که فکر کردیم پول رو برای خودمون دادن...
در صورتی که این حرف توی یک جلسه رسمی عنوان شد
در نهایت من قبول کردم که خونه رو بفروشیم و پولشون رو پس بدیم
ولی دلم دیگه با این زندگی مشترک صاف نیست
میدونم که نباید جا زد ولی من دائم در حال سرزنش خودم هستم و فکر میکنم که ازدواج از ریشه اشتباه بوده و من انتخاب درستی نداشتم
حس میکنم عجله کردم برای ازدواج و اگر این انتخاب رو نداشتم حداقل یک دختر مستقل و عادی بودم (مثل قبل) و حداقل این همه حرص نمیخوردم ...
توی بحث هایی که سر این موضوع داریم من توسط همسرم مقصر شناخته نمیشم ولی اون خانوادش رو هم مقصر نمیدونه
و این من رو آزار میده
من خیلی جدی به جدایی فکر میکنم در صورتی که به طور علنی و در ظاهر همه ما رو یک زوج موفق میدونن که از منجلاب اقتصادی جامعه تونستیم پیروز بیرون بیایم و خونه و ماشینی بخریم و ...
در صورتی که با این همه مشارکت مالی که من داشتم نه خونه به نام من هست نه ماشین
و همسرم ابدا حرفی ازش نمیزنه و هر چقدر من به شوخی و خنده و در موقعیت های مختلف میگم که خب حداقل ماشین به نام من باشه انگار خودش رو به نشنیدن میزنه ...
و این من رو میترسونه که اون به صورت پیش فرض ممکنه شبیه به خانوادش باشه و فردا روزی من بمونم و کلاهی که سرم رفته و تا گلوم اومده ...
چند نکته رو لازم میدونم بگم این که خانواده من از این کار خانواده همسرم فعلا خبری ندارن و خب با شناختی که ازشون دارم احتمال میدم که کلا طرفدار سازش و بحث نکردن در هر چیزی باشن مثلا پدرم میگه خب پولشون رو بدید بره
و ترجیح میدم قبل بچه دار شدن جدا بشم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید