سلام خدمت شما، خیلی ممنونم که سوال من و خوندید، گفته بودید بیشتر توضیح بدم، دو روز پیش بهتون پیام داده بودم و از حال بد روحیم براتون گفته بودم
من فرزند دوم خانواده هستم، پدر و مادر من بچه هاشون رو خیلی دوست دارن کل زندگی شون رو به پای ما گذاشتن از این جهت میگم که خانواده خوبی دارم، ولی پدر من آدم بی مسئولیت و بی خیالی هست، همیشه توی خانواده مشکل مالی داشتیم بخاطر همین مادرم از وقتی یادم میاد مجبور بود کار کنه
مادرم از زندگیش راضی نبود و همیشه غر میزد، توی خونه همیشه تنش بود
در واقع خانواده م خیلی حمایتگر نیستن، پدرم که خیلی به این چیزها فکر نمیکنه، مادرم نه وقتشو داره نه کاری ازش بر میاد
و اینکه هیچ تفریحی هم نداشتیم، هیچ وقت مسافرت باهم نرفتیم
اینا باعث میشه الان هم که ازدواج کردم، همش نگران خانوادمم و دلم براشون میسوزه مخصوصا مادرم هیچ وقت هیچ حال خوبی توی زندگیش نداشته هیچ خوشی نداشته
این یه توضیح کلی درباره خانوادم
پرسیدین از کی این حس رو دارم، شاید از وقتی درس و دانشگاه تموم شد و ارتباطم با دوستام کم شد و سر کار رفتم، دگ هیچ وقت احساس خوشحالی عمیق نداشتم که میشه حدود ۵ سال و بعد از ازدواجم هم فکر میکنم تشدید شده
فکر میکنم الان حالم خیلی وابسته به زندگی مشترکم داره، هر موقع شرایط زندگیم خوب نباشه حال منم خوب نیست، ازین بابت هم ناراحتم فکر میکنم احساس ضعیفی هستم که حتی حال خودشو نمیتونه کنترل کنه
زندگی الانم خوبه، همسرم مهربونه صبوره دوستم داره و اینو کلامی هم ابراز میکنه، مشکل هم بهرحال داریم، بدترینش اینه که همسرم وقتی ناراحت میشه قهر میکنه، طولانی مدت و وقتی قهره با من به شدت سرد میشه و هیچ توجهی بهم نداره انگار من دشمنشم رفتار پرخاشگرانه نداره ولی طولانی مدت باهام حرف نمیزنه، پیش میاد خودش هم آشتی کنه ولی بیشتر وقت ها من شروع میکنم به صحبت کردن
در مورد بچه، چون تازه ازدواج کرده بودیم بچه دار نشدیم وگرنه همسرم به شدت بچه دوست داره خودم هم دوست دارم که مادر بشم ولی نمیدونم با این احساسی که دارم میتونم مادر خوبی باشم یا نه
بعد از ازدواجم تنها تر شدم(به خاطر شرایط شغلیمون ممکنه پیش بیاد سه چهار روز من و همسرم همدیگر و نبینیم) و به این تنهایی علاقمند شدم الان ارتباط برقرار کردن با بقیه برام سخت شده دوست دارم بیشتر توی خونه تنها باشم، حتی با دوستام هم دیگه خیلی حرفی ندارم که بزنم، وقتی میبینمشون بیشتر سکوت میکنم، بخاطر همین معذبم و انگار تمایل برای دیدن بقیه کم شده
ببخشید خیلی طولانی شد
ممنونم از وقتی که گذاشتید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید