با همسرم آشنا شدیم دوست شدیم ۷ ماه ،به اصرار خودش زود عقد کردیم ولی عقدمون ۴ سال طول کشید ،کشته مرده ی من بود ،
خودش میدید که من از ظاهر هنوز جوری هستم که حتی چشم زن ها هم بهم میفته ،نه که تیپ بد بزنم و جلف باشم ،یکم زیبایی که خدا بهم داده ،
خودش میدونه چقدر خاستگار آدم حسابی داشتم میشناستشون چون سرشناس بودن ،خانواده شون روستایی هستن ،برعکس ما که همه خارج از ایرانن،تفاوت های فرهنگی زیاد داریم ،من برونگرا و اون درونگرا ،پدر من خوش اخلاق و پدر اون بد اخلاق،تفاوتامون زمین تا آسمون ،پول نداشت،دیدم قلب مهربونی داره قبولش کردم تو عالم بچگی و نادونی ،
چندسال بعد یه شب بعد چندین ماه قهر،
من یه چت با یه پسری که بهم ابراز علاقه کرد داشتم ،پسره زیاده روی کرد من بلاکش کردم ،
ولی پیاما رو شوهرم خوند ،منو بخشید ،
چون اون زمان قصد جدایی داشتیم ،کم کم رابطمون خوب شد و عالی و عاشق هم بودیم تا اردیبهشت امسال که یه شب اومد خونه و گفت من با فلانی س.ک.س چت داشتم و کلی پشیمون و ناراحت و خودشو زد و ... درخواست کرده ببخشم،داره میره پیش روانشناس ،
میگه شاید دو قطبی باشم ،خودمو درمان میکنم
ولی تصویر اون پسر پاک و سر به زیر تو ذهن من برای همیشه خراب شد
حرف من اینه اون زمان که من جواب یه پسری و دادم ما داشتیم طلاق میگرفتیم ،ولی اون زمانی خیانت کرد که من با تمام نداری هاش ساخته بودم،سختی زندگیمونو کشیده بودم ،خانوادش برام هیچکاری نکردن،نه عروسی ،نه سرویس هیچی ،ولی من به پاش موندم ،
تو همون اوج بهم خیانت کرد ،
بنظرتون باید چیکار کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید