وقتتون بخیر ممنون از وقتی که میزارید ۷ساله ازدواج کردم ازدواج پرماجرای داشتیم همه مخالف به غیراز خانواده ها همسرم عزیزکرده فامیل پدری بود پسرعمو دختر عموهستیم من ۹،۱۰سال ازش کوچیک ترم طوری که توقع داشتن دخترای همسن فامیل و بگیره من تو باورهیچکس نمیگنجیدم خیلی دوستم داشت کلا۱۴سالم بود که عقدکردیم هنوز پیام های عاشقانه از طرف دخترای فامیل تمومی نداشت به مرور و بی توجهی خودش تموم کردن ابن باعث غرورش بود از اول ولی خیلی دوستم داشت به قول خودش مث من نبود ونیست براش با گریه من گریه میکرد با خندیدنم میخندید قربون صدقه ها،توجه ها محبتا،تا به مرور بهتره بگم تا الان که ۷ساله ازدواج کردیم و یه پسر ۲ساله داریم روز به روز توجهه کم شد قربون صدقه ها رفت ،سرد شد ،دردسرتون ندم تا الان که اینبار ۳هفته شد طرفم نیومد و من مث چندوقت اخیر خودم پیش قدم شدم ،بدون معاشقه ،دنیام نابود شده حالم به شدت بده واین تاثیر داشته تو برخوردم با پسرم عصبی و پرخاشگر شدم دیدم پورن نگاه میکنه اکسپلورش پره از عکس های لختی زنان ،میشه در هفته نوک انگشتشم بهم نمیخوره نگاهمم نمیکنه ولی خیلی عادی و شوخ برخورد میکنه انگار اتفاقی نیوفتاده تا حرف میزنم میزنه به یه راه دیگه اصلا گوش نمیده میگه قبول ندارم،اصلا نمیفهمم چی میگی ،کمتر چرت وپرت بگو یا مسخره میکنه از زبون بازیاش با جنس مخالف میگه برام از پیشنهاد رابطه دادن جنس مخالف میگه برام ومیخنده مطمئنم خیانت جنسی نداشته ولی تا دلت بخواد لفظی اره نگاهی اره ...
انگار به ته رسیده زندگیم همه راهی و زدم ولی انگار بیشعور تروبی درک ترو بی منطق تر ازاین آدم وجود نداره
طلاق آخرین چیزیه بخوام بهش فکر کنم بدون پسرم یه لحظه هم نمیتونم ،هنوز۲۱ سالم بیشتر نیست
چکار کنم😔
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید