2794

راهکار زوج درمانی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 148 بازدید

سلام وقت بخیر ۲۳سالمه و ۳سالی میشه ازدواج کردم. و تو این دوره اختلافات ما زیاد بوده. پدرمم از رفت و آمد و شب موندن همسرم خوشش نمیومد و ما دوره کمی رو نامزد موندیم و خوب همو درک نکردیم. شوهرم خیلی راحت و نسنجیده صحبت میکرد به عقیده خودش خانواده منو پدر و مادر خودش میدونست برای همین جلوشون راحت بود بلعکس من برخلاف اون تا الانم صمیمت ایجاد نکردم. من مجبور شدم یکجور تذکر بدم که ناراحت نشه ولی بدتر خراب کردم گفتم ما از داماد خوشمون نمیاد رعایت کن. اینم عقده میکنه تا اولین دعوای ما که به خونریزی هم کشید شوهرم عربده میزد سر پدرم و برادر کوچیکم تحت تاثیر اومد چاقو برداشت و به سر مادرشوهرم و پشت همسرم و دست مادر خودم برخورد کرد. شوهرمم تلافیشو سر ماشین دراورد و شیشه‌هاشو خورد کرد بعد این ماجرا خوب شدیم و دعواها ادامه داشت ولی خب من خودم تا جاییکه میشد نمیخواستم خانوادم بفهمن تا اینجوری بشه که خودش منو از خونه بیرون مینداخت. بی دلیل هم از برادر بزرگترم بدش میاد. یه شب شام دعوت کردم خانوادمو و برادرمم اومد. فرداش بامن بحث کرد زنگ بزن مادرت بگو گوه خوردی آوردیش. که من امتنا کردم و رنگ زد فحشای ناموسی و زیر کمر داد مادرم مامانمم متقابلا فحش داد و داغ کرد رفت شیشه آپارتمان منزل پدرمو شکست. تو همین جریانا با عشق سابقشم در تماس بود سر این قضیه به من سخت گذشت نه میتونستم برم خونه مادرم نه منو تحویل میگرفت عین دوتا غریبه. گفتم باید یکاری کنم مدرک جمع کردم گفتم چرا خیانت کردی که کتکم زد و حبسم کرد فرداش با کمک مامور رفتم و تهدیدمون کرده بود. مهرمم گذاشتم اجرا واسطه ها زنگ زدن ولی خانوادم نمیخواستن صحبت کنن منم راضی نبودم چون شوهرم مایل به برگشت من نبود. تا اینکه یه مدت بعد اومد سراغم بیا برگرد هرچی بخوای برات انجام میدم منم گفتم باشه تا اینکه مادرم گفتم گفت گولت میزنه و منم نرفتم و دیدم دلتنگشم و اشکاشو باور کردم گفتم بیا منو ببر اونم گفت دیگه خبری از اون تامین  خواسته های من نیست. من به خیال اینکه خوب میشه اومدم تا الان که ۵ ماهی میشه. خوبیم باهم ولی مشکل اینه فقط خونه پدرم میتونم برم. نه عروسی نه مهمونی. هیج جا از سمت اقوام خودم نمیذاره برم میگه من شوهرتم حرف منو باید گوش بدی. از طرفی دوسش دارم و مردیه که کاریه، فنیه همه چی از دستش برمیاد، تو خونه کمک میکنه ، محبت میکنه ولی وقتی یه حرکتی بزنم به مذاقش خوش نیاد عصبی میشه و وقتی به نقطه جوش میرسه روم دست بلند میکنه. ناراحتی الانم اینه به مادرم فحش بد و زیر کمری میده و منم نمیدونم چیکار کنم واقعا روزیم برادرم بخواد مزدوج شه نمیذاره برم عروسیش. حتی بچه هم نمیخاد میگه میترسم ازت ی روز بری بمونه دستم. نمیخواد خودشو اصلاح کنه. منم چون دوسش دارم موندم مادرم میگه چطور تو خونش میمونی و مارو میشوره میذاره زمین چجور اولادی هستی بشین زندگی کن قید مارو برن. یا طلاقتو بگیر. منم چون میدونم آدمیه ک به وقت دعوا چجور از خودش درمباد حاضرم بدون مهریه جداشم توافقی. ولی میترسم بعد پشیمون شم خونه پدریم زخم زبون بشنوم که بلد نبودی زندگی نگهداری. شوهرمم مشاوره نمیاد و حاضره جدا شیم ولی رو عقیده خودش بمونه. لطفا لطفا راهنماییم کنید که من چیکار کنم این وسط گیجم. همش مادرمو متهم به دخالت میکنه میگه میری اونجا اخلاقت عوض میشه...دلم نمیخواد طلاق بگیرم ولی اینجوریم که زورگویی میکنه حرف منو گوش بده نه نرو ناراحتم چون خیلیا به خانوادم حرف میزنن دخترت چیکار میکنه و اینا نیستش اونم غصه میخوره...طلاق بگیرم افسرده میشم ولی اینجوریم که فقط اعضای خانواده خودش خونم بیان و من قطع ارتباط حالم بده...

اطلاعات تکمیلی

سن 23 جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاوره و راهنمای خانواده

دوست گرامی به جمله خودتان دقت کنید...***دلم نمیخواد طلاق بگیرم***** با این همه بی ارزشی و بی احترامی انتخاب می‌کنید که ادامه دهید..تمام پرده احترامات پاره شده.و همسرتان کلا نرمال نیست و گمان نکنید با حرف شما درباره داماد بودن ایشان اینجور شده.چرا که کاملا بالقوه اینگونه رفتارها رو داشته
از کجا میدونید جدا شوید افسرده میشوید؟؟۳ تا از نکات مثبت ایشان را نام ببرید که علتی باشد برای ماندن!!!برای راهنمایی بیشتر و تصمیم درست از مشاور کمک بگیرید خودتان...مردی که چاقو میکشد آیا پشتوانه خوبی برایتان خواهد بود؟؟؟؟؟؟

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha