پسر داییم خواستگار سفت و سخت منه و چند ساله شدیدا منو میخواد و این که خانواده ام و تمام اقوام شدیدا رو ازدواجم با پسر دایی اصرار دارن و پافشاری میکنن
اما من دوسش ندارم
تمام این سالها تأکید من رو این بوده که نمیخوام ازدواج کنم میخوام تو شغلم پیشرفت کنم و ادامه تحصیلاتمو بدم و...، نه با پسردایی با هیچکس ازدواج نمیکنم.
خلاصه این خواستن پسردایی و جواب رد من شده یک کینه و دشمنی بین خانواده من و خانواده داییم که باعث شده قهر و دشمنی شده
و خانواده ام شدیدا دوست دارن با خانواده داییم دوباره ارتباط بگیرن چون عاشقشونن مخصوصا مادرم چون تمام عمر تنها آدمای که تو اقوام همیشه به درد خانواده امون خوردن این داییم بوده
حالا من یک خواستگار خیلی خیلی خوب دارم و با شرایط عالی نظرم عوض شده و میخوام باهاش ازدواج کنم اما نمیتونم
چرا ؟
چون اگر باهاش ازدواج کنم باید قید آشتی با خانواده داییمو ،خانواده من تا ابد بزنن و اینکه شدیدا توسط خانواده ام و حتی فامیل های نزدیکم سرکوب میشه و مخالفت شدید میکنن
اونا میگن اگر میخوای ازدواج کنی خب پسرداییتت و که میگی هیچ وقت ازدواج نمیکنم پس ازدواج نکن.
حالا من که تحت هیچ شرایطی با پسرداییم ازدواج نمیکنم ولی تا پسر داییم زودتر ازدواج نکنه من نمیتونم ازدواج کنم
و اینکه الان دنبال راهی هستم بتونم قصد ازدواجمو علنی کنم ولی میترسه چون با این شرایط خانواده ام مطمئن شدیدا مخالفت میکنن و قید خانواده امو باید بزنم و هیچ حمایتی از طرف خانواده ام نخوام داشت
چون اونا مخصوصا مادرم میگن ما نمیخوایم بخاطر تو تا ابد با خانواده داییم و بقیه اقوام دشمن و قهر بمونیم و شرایط الان متشنج هستش و ازدواج تو یعنی تا همیشه طرد شدن خانواده ما و ما هم تو را طرد میکنیم
کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید