سلام
شیش ماهه عقد کردیم قبلش سه ماه آشنا میشدیم
سه ماه آشنا شدیم و من تقریبا به این نتیجه رسیدم که به درد هم نمیخوریم و یکم ناراحت بودم که مادر پدرم فکر کردند من ناراحتم و سریع رفتن خونه خانومم خاستگاری! منم نمیدونم توی روی دربایسی یا هرچی رفتم باهاشون، نامزد و محرم شدیم چند ماه بازم تمام بحث های و چالش ها نشون میداد اصلا به درد هم نمیخوریم بازم واقعا نمیدونم چرا عقد کردیم! الان پنج ماهه توی عقدیم و بازم مثل روز برام روشنه این اونی نبوده که میخاستم ولی بازم نمیدونم چرا دارم ادامه میدم!
خانومم یک ازدواج قبلی داشته که از من مخفی کرده بود و شناسنامه عوض کرده بود به من گفته بود فقط یه نامزدی و آشنایی دو سه روزه بوده!
گفت پشت کنکوری بوده که معلوم شد تا هشتم بیشتر نخونده بود!
گفت مسافرت مجردی نرفته تا حالا که معلوم شد میرفته!
میگه دوستت دارم ولی فقط زیانیه یا حداقل من اینجوری حس میکنم و به دلم نمیشینه
و هزار و یک مشکل دیگه
پیش مشاور رفتیم و گفتم بارها خواستم جدا بشم و بخاطر اشک و اه و ناله خانومم نتونستم
مشاور تشخیص داد خانوم من وابستگی شدید به من پیدا کرده! این رفتارشم داره آزارم میده!
چیکار کنم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید