2794
سلام وقت بخیر من 25 سالمه فرزند آخر خواهر و برادرم ازدواج کردن ،،شهر ما کوچیکه و خب معمولا دخترا زود ازدواج میکنن مامانم خیلی نسبت به خواستگارام سخت میگیره ،تا الان خواستگار زیاد داشتم که به بهانه های مختلف رد کردن حتی از منم نظر نمیخوان ،خیلیاشونم حتی اجازه نمیده بیان خونه ،خانوادم خیلی خوبن ولی خب رفتارشون بامن اصلا درست نیست من به خاطر احترامی که براشون دارم کنار میام ولی واقعا خسته شدم دلم میخواد مستقل بشم از طرفیم اصلا دلم نمیخواد دلیل ازدواجم فرار از شرایط فعلیم باشه واسه همین خودمو غرق کار کردم ولی واقعا خیلی وقتا کم میارم خیلی تنهام ، کاری کردن که ارتباطم دوستام خیلی خیلی کم شده ،سه ماه پیش با آقایی آشنا شدم که خب از نظر شخصیتی و اخلاقی اعتقادی خیلی نزدیک هستیم بهم ،فقط خواهر ایشون از آشنایی ماه اطلاع دارن خانواده هامون در جریان نیستن ،من دو مرتبه بیبشتر ملاقات حضوری نداشتیم که کاملا رسمی و همراه خواهرشون بود ،متاسفانه این دوماته اخیر اوج کاری ایشون بود و معمولا تا 10-11 شب سر کار بودن و همه صحبت های اساسیمون موکول شد به بعد از اینکه شرایط کاریشون متعادل بشه یعنی الان ،تلفنی هم خیلی صحبت نمیکنیم متاسفانه حرفامون محدود شده به چت ،این مدت من رفتار نادرستی از ایشون ندیدم ولی خب یه سری رفتاراشون واقعا برام قابل درک نیست ،ایشون طبق برداشتی که من ازشون داشتم و صحت های خواهرشون آدم حساس و دقیق هستن ولی خب هیچ حساسیتی نسبت به من ندارن اصلا توجهی به من ندارن این مدت همش میگفتن وقت تلفنی حرف زدن و ملاقان ندارن ولی همین وسط کاراشون یک روز کامل رو با دوستاشون رفتن تفریح ،اولایل صحبت میکردیم جواب تک تک پیامام رو کامل میدادن ولی الان کلی حرف میزنم سوال میپرسم هیچکدوم رو جواب نمیدن ،خانواده من اهل رفت و آمد فامیلی هستن و ایشون میگن بعدا نباید با فامیل رفت و امد کنیم ،از رابطه صمیمی من و برادرزادم شاکی هستن زیاد بچه دوست نداره و من عاشق بچه ها هستم ،مناسبتا براشون مهم نیست روز مادر و این جور مناسبتا رو ندید میگیره ولی من تو محیطی بزرگ شدم که اطرافیانم به همه این مناسبات مقید هستن و تدارکات میبینن ، کلا از حرف های مهم زدن تفره میرن همش موکول میکنن به بعد و معمولا از روزمره صحبت میکنن ، من پدر مادرم واقعا بهمون اهمیت میدن بی توجه نیستن ،ولی من همش احساس میکنم که به من بی اهمیت هستن چندین مرتبه هم گفتم بهشون انکار میکنن هر بار خواستم ادامه ندیم نذاشتن و اصرار به ادامه آشنایی دارن ،این مدت من چهار تا خواستگار رو به خاطر ایشون رد کردم هر بار خواستگار میومد خیلی عکسالعمل نشون نمیداد حتی بعدش نمیپرسیدن چی شد ،اول اول آشناییمون من چند تا شرط گذاشتم براشون که خیلی زود خوانواده ها در جریان قرار بگیرن ،دوم ارتباطمون چتی نباشه و اگر خانواده ها مخالف بودن ادامه ندیم و اینکه باآدم رفیق باز کنار نمیام ولی هیچکدوم عملی نکردن ،میگم چت کردن اذیتم میکنه میگه من راضیم تو بهانه میاری اجازه نمیده با خانوادم مطرح کنم خودشم نمیگه چون خونه نداره و شغلشم میخواد عوض کنه میگه اگر بگیم جدامون میکنن ، و ایشون بعداز کارشون همه وقتشون با دوستاشونه اعتراض میکنم میگه خب توام بیا تو جمع ما تو همین مدت کم با همین ارتباط محدود این تفاوت ها رو میبینم ایشون همش میگن که به من علاقه دارن واقعا این مدت رفتار بدی ازشون ندیدم ولی با این بی تفاوتی هاشون نمیتونم باور کنم که واقعا بهم علاقه داره نمیدونم باید چیکار کنم من نسبت به ایشون بی حس نیستم .
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز سوال شما در دوحیطه مطرح شده است 1) سخت گیری مادرشما برای ازدواجتان 2) موقعیت و رفتار فردی که با ایشان در ارتباط هستید شما میتوانید از رفتار ایشان متوجه بشوید که ایا قصدشان برای ادامه رابطه شان با شما جدی هست یا خیر؟ بهانه های مختلف آوردن. عدم در جریان گذاشتن خانواده ها و .... نشان از این موضوع هست که ایشان حداقل در وضعیت فعلی قصد ازدواج ندارند . مسئله مهم دیگر اینکه که اگر ایشان قصد ازدواج هم داشته باشند ، تفاوت هایی بین شما دونفر از نظر فکری خانوادگی و .. هست که باید جدی به این موضوع فکر کنید چون بعد ها میتونه شما رو با مشکل مواجه کنه اینکه ایشان زیاد اهل رفت وآمد نیستند به دوست و رفیق توجه خاصی دارند رابطه شما با خانواده تان را محدود میکنند و.... موضوعات بسیار مهمیست ( این خصوصیات اخلاقی ایشان چون با روحیه شما مغایرت دارد میتواند مشکل ساز باشد وگرنه شاید کسی که همین خصوصیات را داشته باشد بعد ها دچار مشکل نشود) بهتر است از ایشان بخواهید برای اینکه بتوانید هر دو بهترین تصمیم را بگیرید مشاوره قبل از ازدواج داشته باشید (این ربطی به در جریان نبودن خانواده ها ندارد) اگر قبول نکردند خودتان مراجعه کنید فرمودید نمیخواهید بخاطر فشار خانواده ازدواج کنید ولی ناخوداگاه این اتفاق دارد میفتد وشما بخاطر سخت گیری هایی که در مورد ازدواج شما صورت گرفته خودتان دست به کار شدید و شاید بخاطر درگیری احساسی انتخاب اشتباهی بکنید دوست عزیز با والدین خود صحبت کنید بگویید نگرانی هایشان را در مورد خودتان درک میکنید و میدانید سخت گیریهایشان بخاطر شماست ولی شما هم حق انتخاب دارید ودوست دارید خودتان با خواستگارتان صحبت کنید وتصمیم بگیرید خجالت ورودربایستی را کنار بگزارید به مادرتان بگویید در سنی هستید که نیاز ازدواج را در خود میبینید و دوست دارید تشکیل خانواده دهید شاید گفتن این حرفها در ابتدا برای شما و شنیدنش برای مادرتان سخت باشد لکن بهتر از شرایطیست که برای خود ایجاد کردید موفق باشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

دخترم دو سال و نیمه اس اما انقدر کوچیکه که به بچه یک ساله پیخوره همه جور ازمایش دادم مشکل نداشته ف

پاسخ سلام کاربر گرامی اصل اول دریافت غذاست. علت بد غذایی باید مشخص بشه می تونیم در مطب یا به صورت مشاوره اینترنتی در خدمتتون باشم jozdany@yahoo.com

سلام.چانه نوزاد شش ماهه من خیلی کوچیکه.میترسم وقتی بزگ بشه دندوناش جلو عقب بشه و ترتیب منظمی پیدا ن

پاسخ سلام گاهی ارثی است عکسش را برام بفرستید. در صورت نیاز به مشاوره بیشتر با شماره 26700153 تماس بگیرید.

سلام و خسته نباشد من دیروز برای سونو بارداری رفتم که گفتن جنین احتمالا زیر 5 هفتس و ساک کوچیکه (7mm

پاسخ سلام کاربر گرامی خوارکی خاصی در این مورد توصیه نمی شه رژیمتون شامل همه گروهها به خصوص گوشت ها، حبوبات و لبنیات باشه شاد باشید