سلام دختری 22 ساله هستم پدرم دبیر و مادرم خانه دار هستن ایشون کودکی پرفرازو نشیبی داشتن و سرشار از ناکامی متاسفانه درگیر افسردگی بودن دوره ای قبل از ازدواج با پدرم و از سویی هم با ورود به زندگی پدرم با توجه به اینکه خانواده ی پدرشون وضع مالی عالی ای داشتن تحمل شرایط سخت بود برای مادرم از نظر اقصادی تقریبا تا هشت سال در فشار سختی بودیم مادرم دوره ای ب خاطر توهم دیداری تحت کنترل روانپزشک بودن تا حدودی در 15سال پیش بهتر شدن اما چند سالی هست توهم شنیداری جاشو گرفته مدام فکر میکنه که دیگران بهش حرف زشتی زدن توی جمع ...میایم خونه میگه فلانی اینو گفت بهم در صورتی که من اونجا بودم نشنیدم چیزی از طرفی حرفهای زده شده غیر منطقی هستن مثلا دربردارنده ی یک رازی هستن که کسی نمیدونه حتی یکبار به دروغ حرفی رو درمورد کسی گفتم و باور کرد یکماه بعد مادرم بهم گفت فلانی کنایه زد به این موضوع درحالی که اون موضوع وجود نداشت اصلا قبلا فقط در جمع های خانوادگی پدرم فحش هارو میشنید الان از دهن پردم هم میشنوه و رابطشون شکرابه چون مادرم به توهمات شنیداریش بلنددد پاسخ میده طوری که پدرم بشنوه بعد که میگم چرا گفتی میگه نشنیدی پدرت چی گفت مگه منم جواب دادم واقعیتش کلافه ام نمیدونم چی کار کنم هر چی ام دلیل میارم که نه کسی چیزی نگفته به من تهمت میزنه که تو ناشنوایی چطور نشنیدی پدرم خیلی دلخور میشه چیزی نمیگه اما باید بگم گاهی در جمع هم جواب داره میده یعنی ابرومون رفته البته در حدی که همون یک نفر بشنوه جواب بدی میده توروخدا بگید چیکار کنیم ؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید