در دوران عقد هستیم و پدر شوهرم چند سالی هست فوت کرده و مادر و خواهر شوهرم تنها هستن شوهرم همیشه میگفت نمیتونم تنهاشون بزارم و اگر خونه بگیریم باید نزدیکشان باشه من با اینکه دوست نداشتم اما قبول کردم و مشکلی نبود اما نزدیک به این عروسیمون هست که بریم خونه خودمون اما شوهرم هیچ اشتیاقی به خونه خودمون نداره و همش حرفش اینه مگه من میخام دیگ این خونه نیام من خونه مادرم میخابم ،حموم میرم و …
و اینکه اینارو نه تنها به من حتی به خانوادشم میگه که من از اینجا قرار نیست جدا بشم من و زنم همیشه میایم اینجا اصلا خونه خودمون نیستیم
و مشکل من اینه که من نمیگم خانوادشو ول کنه اما من مستقل بودنم دوست دارم بریم در هفته ۳ بار رو اما نه دیگه هر شب و اینکه من دوست دارم به خونمون علاقه داشته باشه چون هر موقع حرف از خونه و وسایل خونه میشه همش در مورد خونه مادرش حرف میزنه انگار ما قرار نیست خونه ای داشته باشیم و تمام علایقی که داره دوست داره تو خونه مادرش انجام بشه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید