سلام خسته نباشید من سن زیادی ندارم حدودا ۱۵ سالمه خیلی تحت فشارم و مغزم بسته شده.شرایط مالی مون هم اونقدر خوب نیست که بتونم پیش روانپزشک برم
من چند بار تست انلاین و یک بار حضوری رفتم مطب دادم و زده بود افسردگی بحرانی ولی خب نمیتونم درمان کنم اونجا دکتره بهم گفت باید بیای و درمان بشی چون شدیده
مغزم کلا بسته نمیتونم به چیزی فکر کنم سرگیجه دارم و چشامم گاهی سیاهی میره
پرخاشگرم و اخلاق چندان خوبی ندارم خودم روانی بودنمون قبول دارم ولی دست خودم نیست هیچ چیز نیست که بتونه توی این دنیا خوشحالم کنه مامان و بابامم امروز باهم دعوا گرفتن دلم میخواد از روی زمین محو بشم چون هیچ سودی ندارم برای پدر مادرم هم بچه ی خوبی نیستم همیشه به فکر خودکشی هستم ولی خب به نظر من خودکشی کار آدم های ضعیفه هرچند من ضعیف شدم اما من که از اون دنیا خبر ندارم .و همینطور جرعتشو.
کارایی که میکنم دست خودم نیست همش کسلم و حال بلند شدن ندارم دلم میخواد خیلی کارها انجام بدم وای نمیتونم درسم خیلی خوبه و میتونم بهتر بشم اما نمیتونم کشش رو ندارم مثل اینکه به آینده هیچ امیدی ندارم
هیچ ذوقی ندارم هیچ کس باهام همکاری نمیکنه خوب بشم خودم از خدامه که از این شرایط دور بشم دوست دارم زندگی کنم اما درست
این چند اتفاق های بدی از دور و ورم افتاده که واقعا روم فشار آورد میتونم بگم تو زندگیم اولین باره که یک اتفاق بزرگ و بد افتاد که نمیتونم مطرح کنم بین پدر و مادرم بود.
دوستی ندارم و احساس میکنم یا مطمئنم که بخاطر خودمه برای هیچکس ارزشی ندارم شرایط خیلی بدیه نمیتونم به چیزی فکر کنم خیلی زود بزرگ شدم دلم نمیخواد اصلا الان بدونم خودکشی چی هست.
باید یک شوکی بهم وارد بشه که مغزم به کار بیافته
از انسان ها متنفرم بشدت هر حرکتی که انجام بدن روی مخمه همینطور خودم به خودمم آسیب زیادی میزنم هم جسمی و هم روحی احساس میکنم هیچکس دوستم نداره
با بقیه مقایسه میشم آرامش ندارم نمیدونم چیکار کنم به کمک احتیاج دارم واگرنه خیلی اوج پیدا میکنه و اون موقع نمیشه جمعش کرد پدر مادرم تنها کسایی هستن که توی این دنیا دوستم دارن هرکاری بتونن برام میکنن اما براشون اهمیتی نداره که اینطوری هستم فکر هاشون قدیمی هست
دلم میخواد قرص بخورم تا آرام بشم خیلی بد بین هستم.خواهرم بهم اهمیت نمیده حرکت های مامانم روی مخم هست همش با گوشی سرگرمه و اصلا با من وقت نمیزاره میگم بیا بریم بیرون میگه نه متاسفانه یک مریضی داره که باید عمل بشه و لج کرد میگه نمیرم من اگه مامانم و از دست بشم نمیتونم زنده بمونم
احساس میکنم توی هیچ چیزی موفق نمیشم
خیلی چیزا هست که نگفتم
اما به کمک احتیاج دارم .بچه تر بودم هم بی خوابی داشتم و اینکه هنوزم نمیتونم جایی تنها بخوابم باید یکیو ببینم تا بخوابم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید