2794

حالم اصلا خوب نیست نمدونم چجوری باید توصیف کنم مادرم یکجوریه پدرم یکجوریه مامانبزرگ و بابابزرگ و شوهرم(توی عقد هستم) یکجوری ان همش فکر میکنم روانی ان همشون منم بینشون گیر افتادم و دارم همینطوری روانی میشم بهشون که گفتم میگن حتمی خودت مشکل داری که فکر میکنی ما روانیم زندانیم کردن تو اتاق صبح تا شب بعد شب تا صبح یا خوابم یا گوشی دستمه وقتی از اتاق در میام میگن براچی اژ اتاق اومدی بیرون گمشو تو اتاقت فقط وقته شام و ناهار میرم بیرون خیلی وقتام ناهار نمیخورم اصلا براشون مهم نیست یکبار سه روز غذا نخوردم بیهوش شدم به زور بردنم دکتر میام بشینم منطقی حرف بزنم بهم میگن هیس خفه شو حتی با خاک یکسانتم کردیم هیچی نگو یا میگن غر نزنی همینی که هست یا میگن حوصله شعر ور گفتناتو نداریم برو تو اتاقت بکپ بهشون میگم دلم گرفته بریم بیرون بهم میگن لازم نکرده با شوهرت برو به شوهرم میگم یا سرکاره یا خستس یا حوصلع نداره اونم مثله خانوادمه در صورتی که ۵ سال آشنایی داشتیم خیلی خوب بود از همه نظر تامینم میکرد هیچ کمبودی نداشتم تا وقتی که عقد کردیم شد یکی مثله خانوادم 

برام رژ لب قرمز میخرن بعد وقتی میزنم بهم میگن این چیه زدی شبیه هـ. رزه ها شدی یا بهم میگن میخوای چراغ بدی در صورتی که خودشون خریدناااا یا خودشون میگن اون هودی شلوارتو بپوش بعد وقتی میپوشم همشون از یک کنار میگن این چیه پوشیدی گمشو عوضش کن چادر سرت کن حالم اصلا خوب نیست بهشون میگم ببرینم مشاور میگن لازم نکرده مگه چته هم میپوشی هم میخوری هم میخوابی چندبار خودکشی کردم یکبار بیمارستان گفت ببرید مشاور درمان بشه باره دیگه بیاریدش باید ببرید تیمارستان بستری کنیدش که مجبور شدن بردنم مشاور بعد مشاور گفت افسردگی داشتم اوت کرده باید سه ماهی زیر نظر باشم که بعد خانوادم گفتن لازم نکرده:) حالم خوب نیست دلم حس میکنم مُردس هیچکسو توی این دنیا ندارم هیچکس درکم نمیکنه هیچ اشتباهیم نکردم از بچگی رفتاراشون باهام اینطوری بوده خیلی وقتا شک میکنم از اینکه واقعا بچشونم هیچ سرپناهی ندارم شوهررمم از خانوادم بدتر شده نمیدونم چیکار کنم هیچکدومشون راضی نمیشن به مشاوره اومدن الان یک ماهه تو اتاقم جز اتاقم هیچ جایی رو ندیدم دلم یکم زندگی کردن خودمو با رقص با اهنگ گوش دادن با رمان نوشتن با نقاشی سرگرم میکنم توی اتاقم اما تا کِی? تورو خدا کمکم کنید حالم خوب نیستتت هرروز دارم میمیرم

اطلاعات تکمیلی

سن ۱۸ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی

دوست عزیزم؛ بابت شرایطی که از خودتون مطرح کردید بسیار متاثر شدم و میتونم درک کنم که در چه شرایط سختی قرار دارید قطعا هیچ علت درستی برای چنین برخوردها و رفتارهایی از سمت خانواده وجود ندارد و به این نکته توجه کنید که هر چند ما تمایل داریم تا از سوی دیگران خواستنی باشیم اما اگر چنین هم نبود این به معنای اینکه ما دوست داشتنی نیستیم نخواهد بود شما بسیار توانمند هستید که در اتاق خودتان می توانید با فعالیت هایی که گفتید سعی میکنید تا اندازه ای از بار ناراحتی و غم خود را کاهش دهید هر چند که می دانیم از سوی متخصص روانشناس نیاز به کمک های مداوم هم هست اما شرایطی که از سمت آشنایی و ازدواج زود هنگام خود مطرح کردید هم جای بحث دارد توصیه بنده به شما این است تا یرای گذار ازاین شرایط دشوار، این است تا در اولین فرصت به دوره عقد خود پایان دهید و با همسرتان زندگی مشترک خود را آغاز کنید با توجه به مدت زمان دوره آشنایی که پشت سر گذاشتید این دوران به درازا کشیده است و برای بهبود روند زندگی مشترکتان به خانه مشترک خود رفته و ارتباط سالم را زیر نظر روانشناس با کمک هم بسازید و برای رشد فردی و اجتماعی خود تلاش کنید و در ان زمان به ادامه تحصیل-ورزش وفعالیت های اجتماعی... با مشورت همسرتان انجام داده تا بتوانید در حق خودتان کارهایی که دوست دارید را انجام دهید باور داشته باشید حما می شود.  از همین طریق هم با ما در ارتباط باشید موفق باشید.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha